سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زیانمندترین مردم در معاملت و نومیدترین‏شان در مجاهدت ، مردى است که تن خویش در طلب مال فرسود و تقدیرها با خواست او مساعد نبود ، پس با دریغ از دنیا برون شد و با وبال آن مال روى به آخرت نمود . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :25
بازدید دیروز :170
کل بازدید :139255
تعداد کل یاداشته ها : 134
103/9/7
3:6 ص
موسیقی

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد


85/5/18::: 10:45 ص
نظر()
  
  

سه شنبه و چهارشنبه و پنجشنبه هفته پیش سه روز از سخت ترین روزای زندگیم بود . البته شاید بعدا این گفته ام رو پس بگیرم . ولی هیچ وقت اینقدر یه نفس یه کاری رو انجام نداده بودم . توی این سه روز امتحان عملی خیاطی داشتیم . سختیش از این جهت بود که باید یه کاری رو تو یه مدت محدود تموم می کردیم . سه روز پشت سر هم از صبح ساعت 8 تا 1 ظهر . اونم تو چه شرایطی . گرما ، فضای کم و... . به قول شیوا خیاطی با اعمال شاقه !!! حالا اگه از اول می دونستیم سه روز وقت داریم اوضاع فرق می کرد . چه لباسی هم که از کار دراومد !!!!!!!!! شاید این کار برای ما از این جهت سخت بود که هیچ وقت کار خیاطی رو به این جدی و یه پشت انجام نداده بودیم . خود من هر وقت حوصله ام می شد خیاطی می کردم . اجباری پشت سرم نبود که بخوام تو یه مدت محدودی یه لباسی رو تموم کنم . به هر حال کلاس خیاطی و امتحانش هم تموم شد . امتحان تئوریش رو قبول شدم ولی مطمئن نیستم عملیش رو قبول بشم . اولین باری بود که توی یه امتحان عملی وقت کم میاوردم . البته یه چیزی بهم امیدواری می ده اونم اینکه اکثر بچه ها مثل من بودن . یعنی کار اکثرمون تو یه سطح بود . فقط من یه بدشانسی آوردم اونم اینکه توی روز دوم چرخ خیاطیم خراب شد و مجبور شدم از چرخ این و اون استفاده کنم . بعضی از قسمت های لباس رو هم بخاطر همین موضوع نرسیم زیر چرخ بزارم و فقط کوک زدم . البته قسمت های اصلی نبود .

من همیشه این طور مواقع که توی یه امتحان شرکت می کنم می گم خدا کنه هر کس که حقش هست قبول بشه .


85/5/14::: 9:22 ع
نظر()
  
  

باران باش

هیچ کس به باران عادت نمی کند

هر وقت ببارد ، همه خیس می شوند


85/5/14::: 10:37 ص
نظر()
  
  
خدا نکنه اسم یکی بد در بره . خودش رو هم بکشه نمی تونه نظر دیگرون رو تغییر بده .
85/5/4::: 8:52 ص
نظر()
  
  

امروز ظهر احسان علی کوچولو و غزل رو آورد خونه . آخه قراره فردا صبح اسباب کشی کنن . مامان هم به احسان گفت برو بچه ها رو بیار که می خوان وسایلشون رو جمع و جور کنن بچه ها تو دست و پا نباشن .

یه جورایی بهشون عادت کرده بودیم . تقریبا دو سال هست که توی همین کوچه خودمون می شینن . حالا که می خوان برن یه کم برامون سخته . همین سر شبی که احسان بچه ها رو برد خیلی ناراحت شدم . همین الان هم دلم برای علی تنگ شده . هر وقت می دیدمش هر چی ناراحتی داشتم از بین می رفت . نمی تونم بگم چقدر دوسش دارم . عاشقشم !! تا قبل از این حداقل هفته ای یکبار می دیدمش . ولی از این به بعد ممکنه ماهی یکبار هم نبینمش .

شاید خنده دار به نظر بیاد ولی بعضی وقتها تنها دلخوشیمون همین علی بود . تنها چیزی که باعث می شد چیزای دیگه رو فراموش کنیم . تنها بهانه برای اینکه حداقل یه ساعت بخندیم و شاد باشیم . تنها بهانه برای امید . چون توی صورت یه بچه همه چیز رو می شه دید . شادی ، نشاط ، امید ، معصومیت ، صداقت و همه چیزهای خوب . چطور می شه آدم همه این خوبی ها رو ببینه و تاثیری نگیره .

این روزها هم یه بحث هایی سر اینکه چرا خونه رو فروختن و می خوان برن ، بود . خوب خونه اینجا رو هم بخاطر محیط بدش فروختن . واقعیتش هم اینه که اینجا اصلا محیط خوبی نداره . دایی هم یه اخلاق های بخصوصی داره . قراره فعلا برن خونه پدر زن دایی یه چند ماهی بشینن . تا کم کم بتونن یه خونه بخرن . مامانم از همه بیشتر ناراحت هست . آخه زندگی توی یه خونه دیگه با سه نفر آدم پیر و مریض و دو تا بچه سخته . دیروز زن دایی هم که با من صحبت می کرد می گفت ما خودمون هم سختمون هست . ولی چاره چیه . زن دایی هم موقعی که با من صحبت می کرد و هم موقع خداحافظی گریه کرد . دلم براش سوخت . بیچاره با رفتنش به اونجا کارش چند برابر می شه . باید حواسش به علی و غزل باشه . مراقب بابا و مامان خودش باشه . بیچاره مامانش قندخونش خیلی بالاست و تقریبا نابینا شده و نمی تونه کار زیادی بکنه . باباش هم که قلبش رو عمل کرده و مراقبتهای خاص خودش رو می خواد . از اون طرف هم که بابابزرگ ماست که اونم دیگه مثل سابق سرحال نیست . ما که نمی تونیم براشون کاری بکنیم . فقط می تونیم دعا کنیم که زودتر پولشون جور بشه و بتونن خونه بخرن . واقعا خدا بهشون صبر و توان بده تا بتونن با این شرایط کنار بیان . هر چند که می تونستن یه کم صبر کنن و وقتی پولشون جور شد این خونه رو بفروشن . به هر حال هر کس صلاح خودش رو بهتر می دونه . اونهایی هم که وظیفه داشتن نصیحت کنن به وظیفشون عمل کردن . هر کس هم چیزی گفته فقط برای خوبی بوده . الان هم مامانم می گه خدا کنه بتونن دوباره خونه بخرن . ما که بد اونها رو نمی خوایم .

حالا خدا رو شکر کدورت و چیزی پیش نیومد . آدم دوست نداره این دم آخری با خاطره بد از هم جدا بشه . خدا کنه هر جا می رن راحت و شاد باشن . ما هم غیر از این چیز دیگه ای نمی خوایم .


  
  

(چارلی چاپلین) سال ها بعد از اینکه یک میلیونر شد به زندگی در یک اتاق در یک هتل ارزانقیمت ادامه داد و ماه ها چک های استودیو را در یک صندوق نگه داشت .

(گری کوپر) با ارنست همینگوی برای مدت 20 سال دوستان صمیمی بودند . او در دو فیلم که داستان شان را همینگوی نوشته بود بازی کرد : " وداع با اسلحه " و "زنگ ها برای که به صدا درمی آیند " . همینگوی یک ماه بعد از مرگ کوپر خودش را کشت .

(اینگرید برگمن) یک نوع گل سرخ بعد از مرگش به نام او نامگذاری شده است . گل سرخی که به آن اینگرید برگمن می گویند .

آدولف هیتلر معتقد بود که کلارک گیبل (بازیگر نقش رت باتلر در فیلم بربادرفته) در میان بازیگران سینما بالاترین ستاره است و در زمان جنگ جایزه قابل توجهی برای کسی که او را دستگیر کرده و سالم تحویل او دهد تعیین کرده بود .

(پل نیومن) وقتی ماجرای واترگیت تمام شد نام اش به عنوان یکی از افراد مشهوری که در لیست دشمنان ریچاردنیکسون قرار داشت به میان آمد .

(تام کروز) وقتی چهارده ساله بود نام نویسی کرد که کشیش شود . یک سال بعد آمد بیرون .

(جیمز دین) گروه معروف ایگلز درباره او آهنگی ساختند که در آن آمده بود : سریعتر از آن که زنده بماند ، جوانتر از آن که بمیرد .

(شون کانری) روی بازوی راستش دو خالکوبی کوچک دارد . یکی نوشته "همیشه اسکاتلند" و دیگری "مامان و بابا " .

(راسل کرو) بعد از فیلمبرداری گلادیاتور او و چند نفر از دوستانش از طریق یک سفر چهار هزار مایلی با موتورسیکلت دور استرالیا را گشتند .

(الیزابت تیلور) تا سال 1996 تصویر او به تنهایی 14 بار روی جلد مجله people چاپ شد که بعد از پرنسس دایانا یک رکورد است .

(گریگوری پک) در سال 1969 بالاترین جایزه نظامی مدال آزادی ریاست جمهوری را از لیندون جانسون دریافت کرد .

(سیلوستر استالونه) در 15 سالگی همه هم کلاسیهایش او را به عنوان کسی انتخاب کردند که بیشتر از همه احتمال دارد روی صندلی الکتریکی جان بدهد .

(مل گیبسون) برای مصائب مسیح که آن را کارگردانی ، نویسندگی و تهیه کرد 25 میلیون دلار از ثروت شخصی اش را خرج کرد .

در یک مقاله مهم در نیوزویک درباره پایه های زیستی درک زیبایی از دنزل واشنگتن به عنوان یک نمونه اصلی در این تحقیق به عنوان یک مرد خوش قیافه یاد شده است .

 

منبع : مجله دنیای تصویر
  
  

بالاخره این کنکور تاثیرش رو روی ما هم گذاشت . باعث شد امتحان خیاطی به 30 تیر موکول بشه . حتما خیرتی داشته . اما من دلم می خواست زودتر امتحان بدم و خیالم راحت بشه . آدم تکلیف خودشون رو می دونه . هر چند که برنامه خاصی برای تابستون ندارم . یعنی داشتم اما همه به اواخر شهریور و مهرماه موکول شد . قرار بود با الهام بریم کلاس نقاشی اما الهام گفت چون این مدت به کلاس خیاطی اومده یه کم چشماش خسته شده و می خواد یه مدت استراحت کنه. قرار شد اگه خدا بخواد و مشکلی پیش نیاد از مهرماه بریم کلاس . دیگه می خواستم اگه بشه با محدثه برم کلاس ژورنال شناسی و طراحی لباس و کار خیاطیم رو تکمیل کنم که اونم گفت چون هوا گرم هست تصمیم داره از اواسط شهریور بره کلاس . راستش یه جورایی هم دلم می خواست هر دوشون همین رو بگن . چون هوا خیلی گرم هست و مسیر کلاس نقاشی و ژورنال شناسی هم خیلی به من دور هست . بعد از اون هم تو فصل پاییز و زمستون آدم یادگیریش بیشتر هست . من که اینطوری هستم . یعنی حوصله بیشتری برای یادگیری دارم . تو فصل تابستون معمولا آدم یه کم کسل هست . با همه این حرفها باید توی این تابستون هم بیشتر دوخت کنم تا دستم سریع بشه و راه بیافتم و هم یه کم طراحی کار کنم و برای کلاس نقاشی خودم رو آماده کنم . چون خیلی وقته که چیزی نکشیدم . دلم نمی خواد وقتی می رم کلاس مثل یه مبتدی باشم که هیچ چیز بلد نیست . هر چند که تصمیم دارم کلاس نقاشی رو از اول اول شروع کنم . هر چند که خودم خیلی چیزها بلدم . اما دلم می خواد نقاشی رو اصولی یاد بگیرم . تا حالا هر چی یاد گرفتم تجربی و ذوقی بوده . به خاطر همین هم می خوام از ابتدای طراحی شروع کنم و کم کم جلو برم . البته باید ببینیم چی پیش میاد و خدا چی می خواد .

راستش یه فکر خیلی مهم تر از اینها توی ذهنم هست که فعلا در مرحله تحقیقات هست . اگه همه چیز جور بشه ، بیشترین وقتم رو می خوام روی اون بذارم . هر چند که این دیگه مربوط به تابستون نمی شه و اگه بخوام این فکرم رو عملی کنم باید یکسال آینده رو براش وقت بذارم . اگه عملی شد حتما اینجا در موردش بیشتر می نویسم .


85/4/12::: 8:29 ص
نظر()
  
  

سرآغاز هر چیزی خداست و خدا یکپارچه عشقه . می خوام وبلاگم رو با عشق شروع کنم . امروز هم که روز شهادت بانوی عشقه . پس برای نوشتن چه چیزی بهتر از عشق ؟!

برای نوشتن راجع به هر مفهومی باید اول اون رو تعریف کرد . اما بنظرم عشق اصلا قابل تعریف نیست . این رو خیلی از بزرگان هم بهش معتقد بودن . مثلا "ابن عربی" می گوید : "هر کس عشق را تعریف کند عشق را نشناخته است!" مولانا هم در دفتر اول مثنوی می گوید :

هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل گردم از آن

گرچه تفسیر زبان روشنگر است لیک،عاشق بی زبان، روشن تر است

چون قلم اندر نوشتن می شتافت چون به عشق آمد،قلم بر خود شکافت

می خوام جدا از تعریف و این حرفها نظر خودم رو بگم . به نظر من می شه از چند جهت به عشق نگاه کرد . یکی اینکه اصلا عشق چطور به وجود میاد؟ یا اصولا میشه عشق رو بوجود آورد ؟ آفت عشق چیه ؟ و ...

به نظر من عشق در اثر شناخت به وجود میاد . شناخت صحیح از هر چیزی می تونه نقش مهمی در به وجود اومدن علاقه یا عدم علاقه نسبت به اون چیز داشته باشه . این موضوع در روابط بین انسان ها هم صدق می کنه . البته ممکنه ما بدون اینکه هیچ شناختی از چیزی یا شخصی داشته باشیم به اون علاقمند بشیم . ولی این علاقه تا چه زمانی می تونه ادامه پیدا کنه ؟

فرض کنید شما آدمی هستید که شدیدا از آدمهایی که مدام از خودشون تعریف می کنن و خودخواه هستن بدتون میاد . حالا شما اتفاقا یه نفر رو می بینید و خیلی از اون شخص خوشتون میاد . بدون اینکه هیچ شناختی ازش داشته باشین . یه کم که بیشتر با اون شخص آشنا می شین می فهمین که همون صفتی رو که شما ازش متنفرید داره . آیا باز هم از اون شخص خوشتون میاد ؟ خوب شاید ازش متنفر نشید ولی واقعیت اینه که نظرتون راجع بهش مثل اول نیست . برعکس این موضوع هم ممکنه اتفاق بیافته .

بنابراین با شناخت درست می شه عشق رو بوجود آورد . مثلا در روابط انسانی کافیه یه کم برای کسب این شناخت وقت گذاشته بشه . کافیه نظرات ، علاقمندی ها ، خصوصیات و ویژگی های دیگران رو بشناسیم . اون وقت هست که می بینیم می تونیم با خیلی از اونها دوست باشیم . می تونیم عاشق خیلی هاشون باشیم . گاهی فقط یه نکته مثبت هر چقدر هم که کوچیک باشه می تونه این عشق رو بوجود بیاره .

خوب حالا می رسیم به آفت عشق . بهتره بگم آفات عشق . دروغ ، شک ، عدم اعتماد ، منطقی نبودن ، تعصب بی جا و خیلی چیزهای دیگه . اینها همه می تونن عشق رو از بین ببرن . ولی به نظر من مهمترین آفت عشق ، افتادن به ورطه تکراره . تکرار و تکراری شدن می تونه مفهوم حقیقی خیلی از چیزها رو از بین ببره . به نظر من اینکه آدم بتونه تو زندگیش کاری کنه که چیزهای خوب هیچ وقت براش عادی نشن ، خیلی مهمه .

خوب همه چیزهایی که می خواستم بگم رو گفتم . البته حرف در این رابطه زیاده . ولی همه چیزهایی رو که نوشتم قبلا روشون یه کم فکر کرده بودم . خیلی حرفهای دیگه در این زمینه تو ذهنمه . ولی ترجیح می دم روشون فکر کنم و بعدا بنویسمشون .

 

 

 

 


85/4/8::: 7:30 ص
نظر()
  
  

عادت ندارم اول نوشته هام سلام کنم . اما چون اولین چیزی هست که دارم اینجا می نویسم و شروع کار وبلاگ هست ، میگم : سلام !!

لازم می دونم یه توضیحی در مورد این وبلاگ بدم . این وبلاگ در واقع جایی هست برای نوشتن نظرات خودم در مورد هر چیزی که توی این دنیا وجود داره . از جزئی ترین مسائل تا مسائل مهم . در واقع وقتی از مشکل و یا موضوعی حرف می زنم به این معنی هست که خودم با اون موضوع یا مشکل درگیر بودم و در واقع کمتر پیش میاد در مورد مسائلی که اصلا ازشون شناختی ندارم و تجربشون نکردم چیزی بنویسم . یه وقتهایی هم این وبلاگ تبدیل می شه به یه دفترچه خاطرات برای ثبت لحظات زندگیم . در کل یه وبلاگ کاملا شخصی هست و ممکنه بعضی چیزهایی که می نویسم برای خواننده جالب نباشه و یا چون بعضی مسائل خصوصی رو سربسته عنوان کنم مخاطب متوجه منظور من نشه . در واقع من اینجا بدون توجه به اینکه کسی مطالبم رو می خونه یا نه ، با خودم درد دل می کنم . هر چند که خوشحال میشم که دیگرون هم مطالب من رو بخونن و نظراتشون رو عنوان کنن .

فکر کنم به اندازه کافی در مورد وبلاگم توضیح دادم . شاید بهتر باشه یه کم از خودم بگم .

اگه بخوام خودم رو بطور خلاصه معرفی کنم باید بگم که : ((من مینا هستم . ساکن شیراز . متولد 30 بهمن 1363. در واقع 21 سال سن دارم . بیست و یک سال و 5 ماه و چهار روز . فوق دیپلم کامپیوتر هستم . تقریبا یک سال و نیم هست که درسم تموم شده . الان هم مشغول کار خیاطی هستم . البته خیاط نیستم . یک هفته ای هست که کلاس خیاطیم تموم شده و این روزها هم خودم رو برای امتحان فنی و حرفه ای آماده می کنم . ))

اینم از معرفی خودم . فکر کنم برای امروز کافی باشه .

خوب دیگه . مطلبم یه کم طولانی شد . چون در اول سلام کردم لازم می دونم در آخر خداحافظی کنم . پس میگم : خداحافظ !!


  
  
<   <<   11   12   13   14