واقعا این شهرام جزایری هم نابغه ای بوده . چطور یه ملت رو فریب داد و دررفت . خیلی زرنگ و باهوش بوده . فقط حیف که تو راه نادرست از هوشش استفاده کرد . وگرنه می تونست آدم خیلی خیلی موفقی باشه . همین امروز تو روزنامه خوندم که طرف اون مدتی که تو زندان بوده یه شرکت جدید ثبت کرده و عضو هیات مدیره یه شرکت دیگه هم شده . خیلی جالبه . مثل فیلم ها می مونه . فرارش ، این کارهاش تو زندان . می تونه یه سوژه خیلی خوب برای یه فیلم پلیسی باشه !!
اون طوری که تو روزنامه خوندم تا قبل از فرارش ممنوع الخروج هم نشده بوده . باعث تاسفه . چطور یه نفر با این پرونده سنگین ممنوع الخروج نشده بوده . این حکم هایی هم که براش صادر شده دیگه چه فایده ای داره . نوش دارو بعد از مرگ سهراب ؟؟!!!
1- دروغ گفتن ،2 - وعده دروغ ، 3- قسم دروغ ، 4- شهادت ناحق ،
5- خبری را ندانسته گفتن ، 6 - تحریف مسائل دینی ، 7- حکم ناحق ، 8- لعنت کردن مردم ،
9- طعنه زدن ، 10- عیب جویی از دیگران ، 11- دل شکستن ، 12- سرزنش بیجا ،
13- امر به منکر ، 14- نهی از معروف ، 15- رنجاندن مومن ، 16- بدخلقی کردن ،
17- تصدیق کفر وشرک ، 18- غیبت کردن ، 19- مسخره کردن ، 20- شایعه پراکنی ،
21- به نام بد صدا زدن ، 22- تملق و چاپلوسی ، 23- با مکر و حیله سخن گفتن ، 24- مزاح زیاد ،
25- تهمت زدن ، 26- زخم زبان زدن ، 27- آبروریزی ، 28- تقلید صدای کسی راکردن ،
29- کبر در گفتار ، 30- بدعت در دین ، 31- اظهار بخل و حسد ، 32- بدزبانی در معاشرت ،
33- خشونت در گفتار ، 34- فحش وناسزا گفتن ، 35- سخن چینی کردن ، 36- نا امید کردن ،
37- شوخی با نامحرم کردن ، 38- ریا در گفتار ، 39- فریاد زدن بیجا ، 40- فاش کردن اسرار مردم.
هرگز خنده را از یاد مبر و غرور نباید مانع گریستن تو شود
با خندیدن و گریستن است که زندگی معنای کامل می یابد.
یه ربع ساعتی می شه که از کوهپیمایی برگشتم . مربی باشگاه با درخواست بچه ها دو هفته ای هست که برنامه کوهپیمایی رو برگزار می کنه . هفته پیش من نرفتم . ولی تصمیم گرفتم از این به بعد اگه کاری نداشتم حتما برم . آخه خیلی خوش گذشت . با اینکه هوا ابری بود و بارون پراکنده ای هم می بارید ولی خیلی خوش گذشت . اون بالا تو اون سکوت با اون منظره زیبایی که از شهر روبه رومون بود عجب حس و حال خوبی داشت . هوا تمیز و خنک . شهر چقدر از اون بالا زیباتر بود . همه جا رو می شد دید . حافظیه ، باغ جهان نما ، باغ ملی و ... . بی خود نیست اسم اونجا رو گذاشتن گهواره دید . کل شیراز زیر پای آدم هست . اونهایی که شیراز اومدن حتما اسم کوهپایه و گهواره دید رو شنیدن . نزدیک دروازه قرآن هست . یه پارک هست که تو پایه یه کوه ساخته شده به همین دلیل بهش می گن پارک کوهپایه . از پارک تا قله کوه یا همون گهواره دید پله های سنگی درست کردن که به راحتی می شه رفت بالای کوه . درواقع پله نوردی بود تا کوهنوردی . اون بالا نزدیک گهواره دید معمولا صبح های جمعه دعای ندبه برگزار می شه و آش سبزی شیرازی هم می دن آخه اونجا آرامگاه تعدادی از شهدای گمنام هم قرار داره . البته امروز نه دعا بود و نه آش سبزی دادن . خلاصه جای خوبی هست . معمولا هم شلوغ می شه .
خوب ، این کوهنوردی هم باعث یه تجدید روحیه شد تا ان شاءالله یه هفته خوب رو شروع کنیم .
خوب حالا می خوام همون جریان مربوط به کرمها رو که تو یادداشت قبلی بهش اشاره کردم ، تعریف کنم :
من کلا علاقه زیادی به حیوانات دارم و خیلی هم روی حیوانات حساس هستم . یادمه قدیم ها وقتی بارون می اومد کرم های خاکی از باغچه بیرون می اومدن و روزهای بارونی می تونستی خیلی از این کرم ها رو توی حیاط ببینی . من خیلی از این کرم ها خوشم می اومد و با اون ها بازی می کردم . نه تنها بازی بلکه نقش یه دکتر یا پرستار رو هم براشون بازی می کردم .
مثلا یادمه یه بار یکی از کرم ها رو که به نظرم زخمی میومد بردم توی انباری . بعد رفتم از تو یخچال یه سرنگ مصرف نشده برداشتم و با آبقوره پرش کردم و مثل کسی که خیلی به این کار وارده حتی کار هواگیری رو انجام دادم و بعد به اون کرم بیچاره آبغوره تزریق کردم !!! بعد هم با یه نوار پارچه ای سفید اون کرم رو باندپیچی کردم !! وای هر وقت این جریان یادم میاد هم دلم می خواد بخندم و هم دلم می خواد گریه کنم . آخه من خیلی روی حیوانات حساس هستم . باورم نمی شه یه همچین بلایی سر اون کرم آوردم . البته اون موقع اصلا قصدم آزار اون کرم نبود و به خیال خودم داشتم بهش کمک می کردم .
واقعا چه کارهای عجیب و غریبی که توی بچگی نمی کردیم . پایه من هم توی این کارها احسان بود . دو تا بچه با فکرهای عجیب و غریب و تخیل بالا که پای هم بیافتن چه کارهایی که نمی کنن . البته من اصلا تو دوران کودکیم بچه شری نبودم . اهل اذیت های پرسر و صدا نبودم . اما تو خلوت خودم و دور از چشم دیگرون یه کارهایی مثل همین جریانی که تعریف کردم ، انجام می دادم . یادش بخیر . چه دورانی بود . اما دیگه هیچ چیز مثل گذشته نیست .
حتی کرم ها هم دیگه موقع بارون از زیر خاک بیرون نمیان ... !!!
همین الان یه اتفاق خنده دار و البته چندش آور افتاد .
یکی دو روز هست که سرما خوردم و گلوم می سوزه . عصری مامان گفت که یه لیوان از آب انجیری رو که خیس کرده بود بخورم . منم همین چند دقیقه پیش رفتم و آب انجیر رو ریختم توی یه لیوان . یه قلپ که خوردم متوجه یه چیز نرم تو دهنم شدم . فکر کردم یه تیکه از انجیر هست و جویدمش . نمی دونم چی شد که یه دفعه حس کردم چیزی که می خورم انجیر نیست . وقتی از دهنم بیرون آوردمش دیدم یه کرم سفید کوچولو هست که یه کم جویده شده!!! یه حس بدی بهم دست داد . هنوز هم زیر دندون های جلوییم حسش می کنم !! البته هیچ مزه ای نداشت !
این جریان منو یاد یه جریان دیگه تو گذشته انداخت . وقتی بچه بودم . تو یه یادداشت جداگونه اونو تعریف می کنم .
امروز بیست و دو سالم تموم شد و رفتم توی بیست و سه سالگی . تو این یک سال خیلی تغییر کردم . خوشبختانه همه این تغییرات ، مثبت بوده و به نظر خودم که از خیلی جهات بهتر شدم . البته باید بگم من این تغییراتی رو که توی این یکی دو ساله داشتم مدیون یه نفر هستم . یه نفر که خودش نمی دونه ، ولی خیلی روی من تاثیر گذاشته . راستش برای من شده یه هدف . یه هدف که شاید خیی دست نیافتنی باشه . شاید فقط یک خیال باشه . اما هدفی هست که من فکر می کنم باید برای رسیدن بهش خیلی تغییر کنم و خودم رو بالا بکشم . حتی اگر این فکر فقط یک خیال واهی باشه مهم نیست . همین که باعث این تغییرات خوب در من شده خودش خیلی ارزش داره .
هه ، می خواستم در مورد روز تولدم حرف بزنم ولی ببین چی نوشتم . عیب نداره حالا می نویسم . آره ، امروز روز تولدم هست . من امسال دو تا هدیه تولد گرفتم . هدیه اول رو مامان به من داد که یه شمایل طلا هست . هدیه دوم هم یه عطر بود از طرف دوستم زهرا که پنجشنبه عصر که اومده بود خونمون به من داد . نمی تونم بگم از هدیه گرفتن بدم میاد ولی بیشتر برام مهمه که روز تولدم رو یادشون بوده . و راستش اگه اونهایی که توقع دارم بهم تبریک بگن ، این کار رو نکنن ناراحت می شم .
الان که دارم این مطلب رو می نویسم ساعت 6:59 عصر روز یکشنبه هست . اما من فردا این مطلب رو روی وبلاگ می ذارم . یعنی در واقع همه مطالبی رو که می نویسم اینطوری هستن . برای چی اینو گفتم ؟ برای اینکه می خوام بگم معمولا آدم روز تولدش خوشحاله ولی من نمی دونم فردا خوشحال خواهم بود یا نه ؟ اگه حال و روزم مثل امروز و کلا این چند روزه باشه که اصلا خوب نیست . همین الان هم خیلی ناراحتم . اینقدر که اشک تو چشمام جمع شده و بغض کردم . نمی دونم چرا ... نه می دونم ... دلم می خواد گریه کنم ... دیگه نمی تونم بنویسم
یکی از دلایلی که من اینترنت رو دوست دارم اینه که اینجا آدم ها بدون هیچ زمینه قبلی در مورد آدم قضاوت می کنن . اینجا تغییر خیلی راحته . اما تو دنیای واقعی نه . تو دنیای واقعی باید بیشتر وقتت رو صرف این کنی تا اون شناخت و زمینه قبلی که دیگرون ازت دارن ، پاک کنی . همه انرژیت صرف این میشه که ثابت کنی واقعا تغییر کردی . خیلی وقتها هم هیچ کس متوجه این تغییرات نمی شه . انگار که هیچ کاری نکردی ...
انگار تنهایی جز لاینفک بعضی از آدمهاست . من که در مورد خودم همچین احساسی دارم . بیشتر مواقع احساس می کنم تنهام . همه رو مقابل خودم می بینم . حتی یه نفر هم پیدا نمی شه که در کنارم قرار بگیره ...
چند شب پیش که نشسته بودیم و منتظر شروع شدن سریال "زیر تیغ" بودیم ، به احسان گفتم کاشکی این سریال زودتر تموم بشه . احسان هم تایید کرد . آخه خیلی فضای غمگین و ناامید کننده ای داره . البته اغلب سریالهای ایرانی همین طوری هستن . فضای سرد . غالب بودن رنگ های خاکستری و مشکی تو فضای فیلم . موسیقی غمناک . آدمهای دلسرد . چشمهای پر اشک و ...
من نمی دونم مثلا قراره من چه چیزی از این فیلم یاد بگیرم ؟ اصلا اون همه اشک و زاری و حرفهایی در مورد اینکه فلانی چطور بوده و هست ، جایی برای یاد گرفتن نکته دیگه ای می ذاره ؟ اصلا موضوع فیلم رو در نظر بگیریم . چند درصد ممکن هست یه همچین اتفاقی برای یه آدم بیافته ؟
حالا گذشته از این سریال بقیه سریال ها هم همین طور هستن . تو همه سریال ها جوون ها خیلی زود فریب این و اون رو می خورن . انگار اصلا نمی تونن خودشون تصمیم بگیرن . اگه چند تا جوون بخوان با هم کاری راه بندازن حتما شکست می خورن . یا یکیشون نارو از آب درمیاد . آدم های خوب و مثبت همیشه خیلی ساده و زودباور نشون داده می شن بطوری که همیشه دیگرون ازشون سواستفاده می کنن . مخصوصا تو چند تا سریالی که امسال پخش شد . مثل (اولین شب آرامش ، روشنایی های شهر و ما چند نفر که چند هفته ای هست که داره پخش می شه )
تازه یعنی حالا این سریال ها جز سریال هایی هستن که یه کم به موضوعات جدیدتری پرداختن .
وقتی یه کم توجه می کنم به سریال های خارجی و سریال های خودمون می بینم اصلا قابل مقایسه نیستن . آدم وقتی این سریال ها رو میبینه ، احساس شادی و امید بیشتری می کنه . احساس می کنه یه چیز جدید یاد گرفته . اینقدر رنگ های شاد توشون وجود داره که روح آدم رو شاد می کنه . نمونه بارزش همین سریال "جواهری در قصر" . تو هر قسمت از این سریال آدم می تونه یه نکته جدید یاد بگیره . حالا غیر از اینکه می تونیم با دیدن این سریال درباره بخشی از تاریخ کشور کره چیزهای زیادی یاد بگیرم .
من نمی دونم چه دلیلی داره در حالی که اکثر مردم مشکلات زیادی دارن و از صبح با هزار جور مسئله و مشکل موجه هستن ، شب هم که وقت استراحت هست و می خوان با دیدن تلوزیون یه کمی از اون فشار روانی روزشون کم کنن ، دوباره همون مسائل و مشکلات حتی بدتر از اونها رو توی فیلم ها ببینن . بدون اینکه راه حلی برای اون مشکلات تو اون فیلم ها ذکر بشه .
حالا غیر از اون فضای ناامید کننده ، مشکل دیگه سریال ها و فیلم های ایرانی موضوعات اون ها هست که خیلی پیش پا افتاده و کلیشه ای هستن . همه فیلم ها و سریال ها هم که باید بلااستثنا یه ماجرای عشقی داشته باشن . انگار همه مسائل و مشکلات جوونهای این مملکت حل شده فقط مونده عشق و عاشقیشون !!!
یه موقع از فیلم های هندی با تمسخر یاد می کردیم . اما من حالا می گم صد رحمت به فیلم هندی . فیلم ها و سریال های ما که زدن رو دست هر چی فیلم هندیه !!!