سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس نیکو بپرسد، بداند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :16
بازدید دیروز :9
کل بازدید :137021
تعداد کل یاداشته ها : 134
103/2/16
6:25 ع
موسیقی
روزهای آخر سال هست و خونه تکونی . ما هم الان حسابی درگیر همین خونه تکونی هستیم . فکر کنم یه کمی دیر شروع کردیم . مخصوصا اینکه یه کم کار بنایی و تعمیرات جزئی هم داشتیم . الان هم منتظریم قالی هامون خشک بشه . فعلا که این دو روز اخیر هم هوا ابری و بارونی بوده و معلوم نیست کی قالی ها خشک می شن . اتاق من هم که شده بازار شام .  وقتی دور و برم بهم ریخته هست افکارم هم بهم می ریزه . نمی تونم روی یه چیز خاص تمرکز کنم . به خاطر همین هم تو این هفته چیزی ننوشتم . خوب ، همه این ها یه حسن داره . اونم اینکه بعد از این خونه تکونی همه چیز رنگ تمیزی به خودش می گیره و آدم احساس می کنه همه چیز برق می زنه .  
85/12/24::: 9:49 ص
نظر()
  
  

این سوال تو وبلاگ کوهپایه به یه صورت دیگه مطرح شده بود و نویسنده مطلبی رو در این مورد نقل کرده بود . مطلب آورده شده در اون وبلاگ رو نپسندیدم . چون در کل با خود صورت مسئله مشکل دارم . از طرفی چون به نظرم موضوع مهمی اومد تصمیم گرفتم نظرم رو در وبلاگ خودم بیان کنم .

 

دخترها بهترند یا پسرها ؟ دخترها از پسرها بهترند ؟ یا نه پسرها از دخترها بهترند ؟

 

من می خوام بگم اصلا طرح یه همچین سوالاتی درست هست ؟ آیا یه همچین مقایسه ای صحیحه ؟ مقایسه چه زمانی درست هست ؟ تا اون جایی که یادم میاد مقایسه زمانی درست هست که دو طرف مقایسه از یک جنس و یک سنخ باشن . مثلا نمی تونیم بگیم ماه بهتره یا خورشید ؟ یا گاو بهتره یا گوسفند ؟ این نوع مقایسه خیلی کلی هست . آره ما می تونیم این طور مقایسه کنیم که : خورشید نور بیشتری داره یا ماه ؟ یا گاه بیشتر شیر میده یا گوسفند ؟

در مورد انسان ها هم همین طور هست . ما نمی تونیم بگیم دخترها بهترند یا پسرها ؟ چون هر کدوم ویژگی ها و کارکردهای خودشون رو دارن . طوری که هیچ کدوم نمی تونه جای اون یکی رو بگیره . به نظرم ما فقط زمانی می تونیم دخترها و پسرها رو با هم مقایسه کنیم که به جنبه های انسانی اون ها توجه کنیم . جنبه هایی که ربطی به جنسیت اون ها نداره . مثلا می تونیم بگیم : بین این دختر و پسر کدوم صادق تر هست ؟ یا کدوم مهربون تره ؟ خلاصه سوالاتی از این قبیل . ویژگی های انسانی چیزهایی هستن که هیچ ربطی به جنسیت ندارن . صداقت ، گذشت ، بخشش ، محبت و ... حتی دروغگویی ، خیانت ، دورویی هیچ ربطی به جنسیت ندارن . همون قدر که یه دختر می تونه مهربون باشه یه پسر هم می تونه ...

متاسفانه تو جامعه ما این مقایسه اشتباه بین دختر و پسر خیلی جا افتاده و این خیلی بده . شاید یکی از دلایلش همین باشه که دخترها روز به روز بیشتر به سمت کارهای مردونه می رن و از کارهایی که مخصوص یه زن هست فاصله می گیرن . چون می بینن اونها رو با خودشون مقایسه نمی کنن . انگار یه زن هرچی به یه مرد شبیه تر باشه موفق تر و بهتره . به نظر من زنان جامعه ما بیشتر از اینکه بخوان یه زن موفق باشن می خوان یه مرد موفق باشن . و تمام این مشکلات به همون قیاس اشتباه برمی گرده .


85/12/20::: 7:26 ص
نظر()
  
  

بالاخره امروز کتاب جنگ و صلح رو تموم کردم . عجب کتابی بود ! بی خود نیست بعضی از کتابها معروف می شن . انگار نویسنده این جور کتابها فقط به زمان ، کشور و ملت خودشون تعلق ندارن . اونها به تمام مردم دنیا تعلق دارن . به تمام مردمی که حتی سال ها و قرن ها بعد از اونها زندگی می کنن . یه چیز غریبی توی این جور کتاب ها هست . مثل اینه که داری زندگی رو می خونی . نه واقعا عین زندگی هست . همه چیز می شه توش پیدا کرد . اشک و لبخند ، عشق و نفرت ، غم و شادی ، کفر و ایمان و از همه مهمتر جنگ و صلح . واقعا این اسم چقدر شایسته و به جا انتخاب شده . کتاب پر هست از جنگ و صلح . ظاهرا جنگ واقعی همون جنگ روسیه و فرانسه هست . اما به نظر من جنگ واقعی بین مردم هست نه تو میدون جنگ . اینجا بین مردم ظاهرا صلح برقراره ، ولی جنگی پنهان و پایان ناپذیر بین اونها وجود داره . جنگی که انگار همیشه وجود داشته و همواره وجود خواهد داشت . جنگ بر سر عشق ، جنگ بر سر پول ، جنگ بر سر عقیده و ایمان و ... . جنگ بر سر همه چیز . و البته مهمتر از همه این ها جنگ درونی انسان با خودش هست . شاید این جنگ ، همون جنگ بین انسان و شیطان باشه . شاید این نتها جنگی باشه که صلح درش اصلا جایی نداره . صلح بین انسان و شیطان ؟ در واقع در اینجا صلح یعنی شکست و نابودی . چقدر عجیبه . صلحی که همیشه معنی آرامش و خوبی رو بیاد میاره ، در اینجا معنایی کاملا برعکس رو القا می کنه .


85/12/20::: 7:25 ص
نظر()
  
  

زیارت وارث برای من تداعی کننده ماه محرم و صفر هست . در واقع اگه این دعا رو نشنوم اصلا حس نمی کنم که توی این دو ماه قرار دارم . این دعا رو هر وقت بعد از اذان می شنوم یه حسی درونم بیدار می شه که تا پایان دعا ادامه داره و با پایان یافتن دعا اون حس هم از بین می ره .  این دعا انگار یادم میندازه که تو چه ماهی هستم و من چقدر غافل بودم . این حس و این یادآوری غفلت ، هر بار با شنیدن این دعا به سراغم میاد و زود فراموش می شه و ای کاش می تونستم این حس رو درونم زنده نگه دارم .


  
  

دو سه هفته پیش که سرما خوردم رفتم دکتر . سرماخوردگیم خوب شده ولی سرفه ها هنوز ادامه داره . البته فکر کنم یه جور حساسیت فصلی باشه . چون دو سه سالی هست که نزدیک عید دچار این سرفه ها می شم . به خاطر همین هم دیروز با مامان رفتیم درمانگاه . توی درمانگاه پیشت در اتاق دکتر که در طبقه بالا قرار داشت روی صندلی نشستیم و منتظر بودیم تا نوبتمون بشه . در مانگاه زیاد شلوغ نبود . من و مامان درست روی صندلی که روبروی راه پله قرار داشت نشسته بودیم . اتاق دکتر هم درست در سمت چپ راه پله قرار گرفته بود . طوری که وقتی از پله ها بالا می اومدی کافی بود سرت رو به سمت چپ برگردونی تا تابلوی دکتر رو ببینی . این ها رو گفتم که بگم مردم ما خلی بی دقت و بی توجه هستن . اون چیزی که دنبالشن درست در چند قدمیشون هست ولی نمی بیننش .

خیلی جالب بود . هر کس از پله ها میومد بالا کل اون سالن رو دور می زد و تابلوی تمام دکترها رو نگاه می کرد و بعد دوباره برمی گشت سر جای اولش در جلوی راه پله اما بازم تابلوی دکتری که دنبالش می گشت و پیداش نمی کرد رو درست پشت سرش نمی دید . و بعد از من یا مامانم می پرسید مطب دکتر انصاری کجاست ؟ و بعد من در حالی که خنده ام هم گرفته بود اما سعی می کردم نخندم ، خیلی راحت و خونسرد به پشت سرش اشاره می کردم و می گفتم : "همین جاهست" . این اتفاق سه بار افتاد . این یه اتفاق ساده بود . ولی نشون می ده مردم چقدر بی دقت هستن . شاید یکی بگه این مال اینه که مردم خیلی گرفتارن . ولی من این رو قبول ندارم . مردم بی دقت هستن . بیشتر از جسمشون کار می کشن تا از مغزشون . حالا اون زن خونه دار و اون پیرمرد مشکلات داشتن . اون چند تا پسر نوجوون چه مشکلی داشتن ؟ مشکلشون اینه که نمی خوان یه کم به خودشون زحمت فکر کردن و دقت کردن بدن .


85/12/17::: 9:10 ص
نظر()
  
  

این تیتر رو روزنامه جام جم به مناسبت درگذشت "رسول ملاقلی پور" زده بود . تیتر قشنگی بود . به خاطر همین هم برای این یادداشت انتخابش کردم . وقتی خبر فوت آقای ملاقلی پور رو شنیدم اصلا باورم نمی شد . من زیاد ایشون رو نمی شناختم و شناخت من بیشتر به مصاحبه چند ماه پیش ایشون  توی برنامه مردم ایران سلام برمی گرده . ولی به هر حال من برای هنرمندان احترام خاصی قائلم . مخصوصا اینکه این طور که فهمیدم یه کارگردان صاحب سبک بودن و کارهاشون متفاوت بوده .

 اون موقع بیشتر در مورد فیلم "میم مثل مادر" صحبت می کردن . متاسفانه با اینکه خیلی دوست داشتم این فیلم رو ببینم هنور موفق به دیدنش نشدم . تو اون مصاحبه پسربچه ای که توی فیلم میم مثل مادر بازی می کرد هم کنار آقای ملاقلی پور نشسته بود و با شوق و ذوق و عشقی کودکانه به حرفهای آقای ملاقلی پور گوش می کرد . با خودم گفتم طفلک این پسر هم باید حالا خیلی از شنیدن این خبر ناراحت شده باشه . چون معلوم بود خیلی آقای ملاقلی پور رو دوست داره .

حالا که فکرش رو می کنم می بینم امسال چه سال بدی برای هنرمندان بود . آخه خیلی ها رو از دست دادیم . بابک بیات ، ناصر عبداللهی و ... و این آخری هم که آقای ملاقلی پور . خدا رحمتشون کنه . زندگی هست دیگه . به دنبال هر زندگی هم مرگی . هیچ راه گریزی هم نیست .


85/12/17::: 8:41 ص
نظر()
  
  

کمتر کسی هست که تو دوران بچگیش کارتون ندیده باشه و با شخصیت های کارتونی مختلف آشنا نباشه . در واقع یه بخشی از خاطرات کودکی ما رو همین کارتون ها تشکیل می دن . منم از این قاعده مستثنی نبودم . مخصوصا که من کلا تلوزیون زیاد نگاه می کردم و همین الانش هم زیاد پای تلوزیون می شینم .

 وقتی فکر می کنم ، کارتون های زیادی رو به خاطر میارم که دیدم اما همیشه یه کارتون و یه شخصیت هست که زودتر از بقیه به ذهنم میاد . اونم شخصیت "جودی" توی کارتون "بابالنگ دراز" هست . بعضی وقتها هم "جودی" تنها شخصیتی هست که به ذهنم میاد . چون برای من جودی چیزی بیش از یه شخصیت کارتونی هست . من با جودی زندگی کردم و می کنم . هر وقت این کارتون پخش می شد من با تمام هوش و حواسم پای تلوزیون می نشستم . با خوشحالی اون خوشحال و با ناراحتیش ناراحت می شدم . دیدن چهره غمگین جودی از معدود چهره هایی هست که من با دیدنش بی اختیار اشک تو چشمام جمع می شه . هر بار که این کارتون از تلوزیون پخش می شه من با شوق و ذوق بیشتری نسبت به قبل نگاهش می کنم . هیچ وقت برام تکراری نمی شه . همیشه برای من یه چیز جدید داره . احساس نزدیکی عجیبی با جودی می کنم . هر چند که نوع و شرایط زندگی من و اون با هم خیلی فرق می کنه . اما نکات مشترک زیادی داریم . یکی از این نکات مشترک همون "بابالنگ دراز" ماجراست . بابا لنگ درازی که از یه زمانی به بعد همیشه در کنار جودی هست . از اون حمایت می کنه . در واقع یکی از انگیزه های جودی برای موفقیت هست . از یه جایی به بعد هم کاملا با جودی هست با هم گردش می رن با هم صحبت می کنن ولی جودی اونو نمی شناسه . این قسمت داستان هم خنده دار و هم گریه دار هست . انگار می خواد به آدم بگه خیلی وقتها اون چیزی که دنبالش می گردی و منتظر هستی که ببینیش درست روبه روت هست اما تو نمی تونی اون رو بشناسی . آخر داستان خیلی خوب تموم می شه و بالاخره انتظار جودی به پایان می رسه . نمی دونم آخر داستان من چی می شه ؟ اما امیدوارم به خوبی پایان داستان جودی باشه !!!

 


85/12/15::: 7:53 ص
نظر()
  
  

من نمی دونم چرا هر چی نقاشی می کشم آقای سجادی (استاد نقاشی) فکر می کنه از رو کشیدم ؟ من چیکار کنم که چیزی که می کشم خیلی شبیه به طرح اصلی هست ؟ اصلا این چه کاریه که من بذارم رو . خودم رو که نمی خوام گول بزنم . این رو به آقای سجادی هم گفتم . البته من که از خودم شک نیستم ولی آدم خوشش نمیاد کسی بهش شک داشته باشه . این یعنی تو تقلب کردی . یا تواناییت در این حد نیست . یا شاید هم بهت نمیاد اینقدر خوب بکشی و ...

البته می شه به این شک یه جور دیگه هم نگاه کرد . می تونم این رو به عنوان یه تعریف هم تلقی کنم . یعنی اینقدر کارم خوب بوده که به نظر می رسه از رو کشیدم .

 


  
  

ضرب المثل ((بشکنه این دست که نمک نداره)) فکر کنم یکی از مصداق های واقعیش من باشم . من هزار تا کار خوب هم که بکنم دیده نمی شه ولی فقط کافیه یه کار نادرست بکنم . این یه کار نادرست روی تمام کارهای درستم خط بطلان می کشه . نمی دونم چرا این جوریه . چرا نکات منفی شخصیت من بیشتر از خوبی هام تو چشم میاد . مثلا ده بار پیراهن طرف رو اتو می کنی . کسی ازت تشکر نمی کنه . اما یه بار یادت می ره یا نتونستی این کار رو بکنی . یه جوری برخورد می کنن که انگار همیشه همین طوری بوده . اونم جلوی دیگرون . همین برخوردها هست که باعث سو استفاده دیگرون می شه . 

 


  
  

هروقت اینطور به نظر برسد که چیزی را از کف داده ایم،

 تنها به این علت است که دیگر برایمان سودمند یا موهبتی بی نظیر نبوده است.


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >