سفارش تبلیغ
صبا ویژن
«بهترین های امّت من، کسانی هستند که چون گرفتار بلای الهی شوند، پاکدامنی ورزند» . [ابن عبّاس ـ به نقل از رسول خدا ـ]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :5
بازدید دیروز :4
کل بازدید :136847
تعداد کل یاداشته ها : 134
103/1/31
3:38 ع
موسیقی

یادم نمیاد هیچ تابستونی مثل تابستون امسال ما به جشن عروسی رفته باشیم . درواقع توی این دو ماه گذشته ما 3 تا عروسی رفتیم . دو تا عروسی هم محسن و احسان رفتن . یه عروسی هم من و مامان رفتیم که عروسی سمیه (یکی از دوستای دوران دبیرستان) بود . که البته این عروسی برای من جالب بود . چون اولین بار بود که به عروسی یکی از دوستان می رفتم .

و البته اینطوری که بوش میاد و خبرش رسیده تقریبا ده روز دیگه هم یه عروسی دیگه داریم .

خوب خداکنه همیشه مجلس عروسی و شادی باشه !!! 


86/6/9::: 7:36 ص
نظر()
  
  

با همه لحن خوش آوایی ام

در به در کوچه تنهایی ام

ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر

نغمه تو از همه پرشورتر

کاش که این فاصله را کم کنی

محنت این قافله را کم کنی

کاش که همسایه ما می شدی

مایه آسایه ما می شدی

هر که به دیدار تو نائل شود

یک شبه حلال مسایل شود

دوش مرا حال خوشی دست داد

سینه ما را عطشی دست داد

نام تو بردم لبم آتش گرفت

شعله به دامان سیاوش گرفت

نام تو آرامه جان من است

نامه تو خط امان من است

ای نگه ات خاستگه آفتاب

بر من ظلمت زده یک شب بتاب

پرده برانداز ز چشم ترم

تا بتوانم به رخت بنگرم

ای نفست یار و مددکار ما

کی و کجا وعده دیدار ما ؟

خبر آمد ، خبری در راه است

سرخوش آن دل که از آن آگاه است

شاید این جمعه بیاید ، شاید

پرده از چهره گشاید ، شاید

مرحوم آغاسی


  
  
خدایا ! مطمئنم تنها کسی که می تونه شرایطی رو فراهم کنه تا من به خواسته ام برسم ، تویی . ولی نمی دونم چرا گاهی وقتها این نکته رو فراموش می کنم ؟
86/6/1::: 9:53 ص
نظر()
  
  

نمی دونم چرا ما آدم ها نظراتمون در رابطه با همدیگه رو مستقیم به هم نمی گیم . توجه کردم دیدم ماها چه موقعی که بخوایم از کسی انتقاد کنیم و چه موقعی که بخوایم از کسی تعریف کنیم پشت سرش این کار رو می کنیم . حداقل در بیشتر موارد که اینطوری هستیم . در اینجا بیشتر منظورم تعریف کردن از آدم ها و متذکر شدن خصوصیات خوب اونها در حضور خودشون هست . شاید اکثر آدم ها فکر می کنن اگه در حضور کسی از خودش تعریف کنن ، طرف پررو می شه و یا خودشون کوچیک می شن . اما در واقع اصلا اینطور نیست . اتفاقا وقتی از کسی تعریف می کنیم هم باعث بالا رفتن اعتماد به نفس اون شخص می شیم و هم باعث می شه روابط ما با اون آدم بهتر بشه . البته اصلا منظورم این نیست که چاپلوسی و تملق کنیم . منظورم اینه که خوبی های همدیگه رو نادیده نگیریم و اونجایی که لازمه از همدیگه تعریف کنیم .


86/5/21::: 8:17 ص
نظر()
  
  
گاهی وقت ها لازمه که آدم در دسترس نباشه . چون به نظرم اگه همیشه دم دست و سهل الوصول باشی ، دیگرون ارزش کمتری برات قائل اند .
  
  
بعضی وقتها با یه ذهنیت خوب می ری یه جایی و سعی می کنی همه رفتارهای گذشته رو فراموش کنی و همه رو دوباره ببینی . اما متوجه می شی هیچ چیز تغییر نکرده و همه چیز همون جوریه و حسابی حالت گرفته می شه . من الان در همچین وضعیتی هستم . دیروز عصر شاد و خوشحال و آرام رفتم یه جایی ، ناراحت ، دلشکسته و عصبانی برگشتم . اینم از عصر جمعه ما .
86/4/23::: 8:49 ص
نظر()
  
  

هر چی فکرش رو می کنم می بینم زمستون و کلا فصل سرما خیلی بهتر هست حداقل برای من که اینطوریه . من از فصل تابستون فقط دو تا چیز رو خیلی دوست دارم . یکی میوه های این فصل و یکی هم روزهای بلندش . آهان یه چیز دیگه رو هم خیلی دوست دارم . اینکه می تونیم شب بیرون تو ایوون بخوابیم . خوابیدن تو فضای باز رو خیلی دوست دارم .  

کلا من تو تابستون خیلی بی حال و کسل هستم . مخصوصا چند سالی هم هست که تابستون ها خیلی هوا گرم می شه . قبلا اینطوری نبود . گرم بود اما نه اینقدر . شاید این هم از عوارض گرم شدن زمین باشه .

یادمه آدم گرمایی نبودم . اما چند سالی هست که اصلا طاقت گرما رو ندارم .

من که به هر حال سن زیادی ندارم که بخوام خیلی چیزها رو به یاد بیارم اما در حد همین سن خودم وقتی فکرش رو می کنم کاملا می تونم تغییرات آب و هوایی و اثراتی که داشته رو حس کنم . این گرم شدن زیاد هوا ، جدا از آزار دهنده بودنش اثرات بد دیگه ای هم داشته . مثلا روی میوه ها . همین که درختها زود شکوفه می دن . مثلا من امسال خیلی بهار نارنج کم دیدم . نمی دونم نبود یا زود از بین رفته بود . اصلا مثل سال های قبل نبود . و خیلی چیزهای دیگه که با گذشت زمان و سال ها دیگه مثل قبلا نیستن و این خیلی بده . من دلم می خواد بعضی چیزها همیشه ثابت بمونه . وقتی می بینم بعضی چیزها دیگه مثل قبل نیست غصه ام می گیره .


86/4/7::: 8:40 ص
نظر()
  
  

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت             که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت


  
  

جدی من نمی دونم چرا هر از چند گاهی این وبلاگ رو می ذارم به امون خدا و می رم و دیگه پیدام نمی شه . این جور موقع ها به نظر خودم نه تنها این وبلاگ بلکه زندگیم تعطیل می شه . اصلا این روزها رو نباید جزء زندگیم حساب کنم . نه اینکه واقعا تعطیل باشه و هیچ کاری نکنم . نه . ولی کلا احساس بدی دارم . احساس بیهودگی . احساس پوچی . احساس اینکه همه چیز الکی و بی خودی هست و  طبیعیه که آدم وقتی یه همچین احساساتی داشته باشه نتونه کار زیادی بکنه .

تو این روزها که باید فکر کنم براش یه اسمی پیدا کنم من بیشتر از هر وقت دیگه ای به همه چیز می خندم . درواقع یه خنده تحقیر آمیز . مثل وقتی یه چیزی به نظر آدم خرد و ناچیز و مسخره به نظر می رسه و آدم یه پوزخندی می زنه .

من به خودم به کارهام به دیگرون به همه چیز می خندم و جملاتی نظیر "خوب که چی؟" "اصلا این ها چه فایده ای داره؟" "اصلا مهم نیست" رو زیاد به کار می برم و به مرگ هم زیاد فکر می کنم . یه بار دیگه می گم چقدر خوبه که ما می میریم !!!

من تو این روزها به طرز وحشتناکی نسبت به همه چیز بی خیال می شم . بی خیال و خونسرد . کلا که آدم خونسردی هستم ، ولی این جور موقع ها بی خیالی هم به خونسردی اضافه می شه و دیگه بیشتر به یه مرده متحرک می مونم . والله . فقط یه سری کارها رو از سر اجبار یا عادت انجام می دم .

البته من هنوزم همونطوری هستم و به حالت عادی برنگشتم ولی نمی دونم چی باعث شد که بیام و بنویسم . خوب ... شاید هم بدونم !!!

یه چیزی رو فهمیدم . شاید این حالاتی که من هر از چند گاهی پیدا می کنم یه افسردگی دوره ای باشه . بعید هم نیست . هر چی که هست معمولا خودش خودبه خود برطرف می شه . به طوری که من بعدش حتی یادم نمیاد چه نوع احساسی داشتم . مثل وقتی که سردرد داری و این سردرد عذابت می ده و از کار و زندگی میندازتت ولی وقتی خوب می شی دیگه نمی تونی حتی برای یک ثانیه هم اون درد رو بیاد بیاری . انگار که هیچ وقت حسش نکردی .


  
  

من دوست دارم همه چیز رو تحت کتنرل داشته باشم . البته آدم نمی تونه همیشه همه چیز رو تحت کنترل داشته باشه . چون بعضی وقتها یه چیزهایی پیش میاد که آدم قبلا بهشون فکر نکرده . با این حال من سعی می کنم در مورد اکثر موقعیت هایی که ممکنه اتفاق بیافته فکر کنم و از قبل تصمیم بگیرم . یعنی یه جورایی تو ذهنم پیش بینی کنم . هر چند که خیلی وقتها این پیش بینی ها درست از آب درنمیاد . ولی من عادت کردم . به خاطر همین هم از غافلگیر شدن اصلا خوشم نمیاد . همون طور که گفتم دوست دارم همه چیز از قبل مشخص و برنامه ریزی شده باشه . این اخلاق یه ایرادی داره . اونم اینکه وقتی تو شرایطی قرار می گیرم که قبلا بهش فکر نکردم عصبی می شم و دست و پام رو گم می کنم و تصمیم گیری تو لحظه برام سخت می شه . برای این مشکل هم باید فکری بکنم ...


86/3/10::: 8:26 ص
نظر()
  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >