امروز 15 اردیبهشت روز شیراز هست . هر سال به مناسبت این روز مراسم مختلفی تو شیراز برگزار می شه . معلولا اتوبوس ها و مکان های دیدنی شهر رایگان هست .
ما هم چون در نزدیکی آرامگاه سعدی هستیم ، عصر به اونجا می ریم و بعد هم به باغ دلگشا .
البته من دو هفته پیش هم که روز سعدی بود ، به آرامگاه سعدی رفتم . خیلی عالی شده . واقعا وقتی آرامگاه سعدی الان رو با مثلا شش هفت سال پیش مقایسه می کنم می بینم چقدر تغییر کرده . خیلی محوطه آرامگاه بزرگتر و دلبازتر شده . البته فکر کنم تا چند سال دیگه باز هم محیط اطراف آرامگاه تغییرات زیادی بکنه . خیلی خوبه که دارن اهمیت می دن .البته امیدوارم به همون اندازه ای که به خود آرامگاه سعدی رسیدگی می شه به کل شهرک سعدی اهمیت داده بشه و اینجا از این محرومیت دربیاد .
من وقتی فکر می کنم می بینم تو زندگیم چه قدر زیاد بودن لحظاتی که درونم به من می گفت یه کاری بکنم و خودم هم می دونستم که باید اون کار رو بکنم ولی در عمل کار دیگه ای رو انجام می دادم . عجیبه . چرا وقتی می دونیم کار درست چیه کار اشتباه رو انجام می دیم یا اصلا کاری انجام نمی دیم ؟ این اتفاق هر روز می افته . مثلا تو اتوبوس می بینی که یه پیرزن سوار شده و تو می دونی که کار درست اینه که بلند شی و جات رو به اون بدی و می دونی و تجربه کردی که با این کار چه احساس خوبی بهت دست می ده ولی خیلی وقتها هم این کار رو نمی کنی و تو ذهنت بهانه های مختلف میاری . نه من نمی خوام این بهانه ها رو به گردن شیطون بندازم و بگم اونه که آدم رو از انجام کار خوب باز می داره . چون اگه اینطور باشه که هیچ انسانی در قبال رفتار نادرست خودش مسئول نیست و همه تقصیرها به گردن شیطونه . به نظر من علت اینه که ما بعضی وقتها همه چیز رو فراموش می کنیم و یه جوری لجبازی می کنیم . با خودمون ، با ایمانمون و شاید خدای نکرده حتی با خدا هم لجبازی می کنیم . انگار عمدا می خوایم بد باشیم . حتی این جور مواقع خیلی اتفاق می افته که با خودمون می گیم که اصلا نمی خوام ثواب کنم . مگه زوره ؟ یا خودمون رو به اون طرف می زنیم و انگار می کنیم که اصلا هیچ اتفاقی نیافتاده . اما ته دلمون هیچ وقت راضی نمی شیم و خودمون هم می دونیم که داریم اشتباه می کنیم .
یکی از دوستان در قسمت نظرات مربوط به یادداشت قبلی سوال کرده بود که آیا انتقام هم لذت داره ؟ در جواب به این سوال می خوام بگم که بله . انتقام هم لذت داره . اصولا هر گناهی لذت خاص خودش رو داره . البته یه لذت کاذب . یکی از دلایلی هم که انسان ها مرتکب گناه می شن همین لذت هست . ولو که دروغی و کاذب باشه .
مدتی بود که احسان در فکر ایجاد یه انجمن بود . در واقع می خواست کاری کنه که افراد فامیل بیشتر با هم در ارتباط باشن و به طور مشخص هر چند مدت یه بار دور هم جمع بشن و راجع به مسائل مختلف با هم حرف بزنن و حتی مشکلاتشون رو با کمک هم حل کنن . این انجمن یا گروه تشکیل شد و اولین جلسه اش هم جمعه هفته پیش برگزار شد . اعضای این انجمن هم فعلا این ها هستن :
من و احسان و محسن - حسین و حسام و فاطمه – رویا – فرشته و آزاده و فرهاد
یعنی درواقع فعلا همین چند تا دخترخاله و پسرخاله ای که بیشتر با هم در ارتباط هستیم و بیشتر همدیگه رو می شناسیم ، این دوره ها رو برگزار می کنیم . یه کم که بیشتر راه افتادیم ، پیش بینی کردیم که اعضای جدیدی هم به گروهمون اضافه بشن .
کارهایی هم که در نظر داریم انجام بدیم به این قرار هست :
برگزاری جلسه هر دو هفته یکبار در خانه یکی از اعضا (که البته فعلا قرار شده بیشتر جلسات تو اتاق احسان و اتاق حسین برگزار بشه )
گرفتن جشن تولد برای هر یک از اعضا با کمک و خرج تمامی اعضا
رفتن به سینما و پارک و جاهای دیدنی شهر و غیره
نوشتن حرفها و مطالب خاصی در دفتری که هر کدام از اعضا دارن
و ...
این هفته که اولین جلسه رو برگزار کردیم مطابق شد با جشن تولد احسان و رویا ، که هر دوشون با اختلاف یک سال در یک روز به دنیا اومدن (اول اردیبهشت) (احسان یک سال بزرگتر هست) . به همین دلیل هم براشون جشن گرفتیم که خیلی خوب بود .
من پیشنهاد دادم برای گروهمون یه وبلاگ درست کنیم که کارهایی که می کنیم یا حرفهایی رو که می زنیم توی وبلاگ ثبت کنیم . احسان با این کار موافق هست . اگه قرار شد این کار رو بکنیم ، احتمالا خودم مسئول این کار می شم .
وقتی به دنیای بچه ها و دنیای خودمون فکر می کنم می بینم چقدر متفاوت هست . بچه ها همیشه احساساتشون رو هست و احساساتشون رو مخفی نمی کنن . اگه از کسی خوششون بیاد خیلی صادقانه بیان می کنن . غرور و ریا به هیچ عنوان در رفتارشون وجود نداره . در واقع اونها جلوی شما همون طوری رفتار می کنن که پشت سرتون .
اما بر عکس توی دنیای بزرگترها اثری از این صداقت رو نمی تونیم ببینیم . توی دنیای بزرگترها آدم ها وقتی کنار هم هستن خیلی کم اتفاق می افته احساساتشون رو نسبت به هم بیان کنن و نظرشون در مورد همدیگه رو بیشتر پشت سر هم بیان می کنن . کمتر اتفاق می افته وقتی کنار یه نفر هستن ، تو چشماش نگاه نگاه کنن و بهش بگن خیلی خوبه ، یا مثلا فلان خصوصیت خوب رو داره و یا حتی عیب و ایراداشو بهش بگن .
هر چند بزرگترهایی هم هستن که این صداقت رو دارن اما حتی صداقت اونها هم نمی تونه به پای صداقت یه بچه برسه . شاید دلیلش اینه که اصولا بچه ها دروغ رو نمی شناسن و نمی دونن غرور چیه . واقعا ما چطور یاد می گیریم دروغ بگیم ؟ و یا مغرور باشیم ؟ و یا ... کلا ما چطور یاد می گیریم که بد باشیم ؟
میزان کارایی شما هر چه باشد ، توانایی های بالقوه شما بیشتر از آن است که تاکنون به فعل درآمده است . (جمیز تی . مک کی)