انتقاد پذیر بودن از اون چیزهایی هست که همه تو حرف خوب قبولش دارن و میگن اگه انتقاد سازنده باشه می پذیریم و ... اما در عمل کمتر کسی خودش رو انتقادپذیر نشون می ده . اکثرا تا ازشون انتقادی می شه فورا در مقابلش موضع می گیرن و یا عیبشون رو توجیه می کنن . واقعا چند بار شده کسی ازمون انتقاد بکنه و در مقابل ما خیلی منطقی برخورد کنیم و یا در جواب اون شخص انتقاد کننده بگیم : ‘حرف شما درسته . خودم هم به این نتیجه رسیدم . ولی متاسفانه هنوز نتونستم این عیبم رو برطرف کنم ‘ و یا ‘واقعا !؟ من نمی دونستم همچین ایرادی دارم . خیلی ممنون که ایرادم رو بهم گفتی . سعی می کنم رفعش کنم .’ ...
البته داشتن یه همچین برخوردی خیلی سخته . کلا قبول انتقاد سخته و کار آسونی نیست . قبول انتقاد یعنی پذیرش اینکه من دارای نقص هستم . و این خیلی سخته و خیلی مهم . به نظر من قبول نقص یعنی برداشتن اولین قدم برای کامل شدن . چون وقتی ما می پذیریم عیب و نقصی داریم ، به دنبال راهی برای رفع اون می گردیم و چون جوینده یابنده هست درنتیجه راهی پیدا می کنیم و اون مشکل و یا نقص رو برطرف می کنیم . اما اگه نقصمون رو نپذیریم و یا مدام بخوایم اون رو توجیه کنیم ، در پی یافتن راهی هم برنمیایم و در نتیجه ناقص می مونیم . پس بیایم واقعا انتقاد پذیر باشیم . چون برای کامل شدن و به اوج رسیدن راهی جز این نداریم .
یکی از خصلت های ذاتی انسان اینه که خودش رو با بقیه مقایسه می کنه . حالا بعضی ها بیشتر و بعضی ها کمتر . اما چیزی که مهمه اینه که ما خودمون رو تو چه مسائلی و با چه آدم هایی مقایسه می کنیم . بیشتر ما عادت داریم در مورد مسائل مادی خودمون رو با آدم هایی که بالاتر از ما هستن مقایسه کنیم . حرف هایی از این قبیل رو زیاد شنیدیم که : ‘ببین فلانی تو چه خونه ای زندگی می کنه و ما تو چه خونه ای ‘ ، ‘ماشین اونها رو نگاه کن و ماشین ما رو ‘ و ... . اما سر مسائل معنوی و غیرمادی که می رسه بر عکس عمل می کنیم و خودمون را با اونهایی مقایسه می کنیم که از ما پایین تر هستن . مثلا :’خیلی ها همین فوق دیپلم رو هم ندارن’ ،’خیلی ها همین دو رکعت نماز رو هم نمی خونن’ و ... واقعا چرا اینجوری هستیم . چرا سر مسائل مادی که می رسه خودمون رو کمتر می بینیم و سر مسائل غیر مادی خودمون رو کمتر که نمی بینیم هیچ ، حتی فکر می کنیم که آخرشیم . چرا هیچ وقت نمی گیم خیلی ها همین خونه ای رو که ما داریم ندارن . خیلی ها همین لباسی رو که ما داریم ندارن و ... . ای کاش برای یه دفعه هم که شده به جای اینکه تو مسائل مادی چشم و هم چشمی کنیم ، تو مسائل غیر مادی چشم و هم چشمی می کردیم . اشتباه نکنبد حرفم این نیست که پول بده و یا دوباره نمی خوام اون سوال کلیشه ای علم بهتر است یا ثروت رو مطرح کنم . نه . به نظر من هم آدم موفق آدمیه که از هر لحاظ رشد کنه . به نظر من هم یه آدم دانشمند فقیر که محتاج نون شبش باشه آدم موفقی نیست . منم با پولدار شدن موافقم . اما حرف من اینه که پول رو اصل و ملاک زندگیمون قرار ندیم . زندگی مون رو بر اساس این حرف قرار ندیم که پول = خوشبختی . حرف من اینه که عادت کنیم تو همه چیز خودمون رو با بالاتر از خودمون مقایسه کنیم .
امروز برای چندمین بار فیلم "13 ساله 30 ساله می شود !" رو دیدم . موضوع اصلی فیلم در مورد دختر13 ساله ای هست که دچار خود کم بینیه و دوست داره مثل دختر های دیگه باشه و اصلا خودش رو قبول نداره و آروز می کنه 30 ساله باشه . اون به آرزوش می رسه و می بینه که در 30 سالگی به تمام آروزهاش رسیده . اما در عوض بهترین دوستش رو از دست داده و ... این فیلم یه فیلم ساده هست ولی پیام قشنگی داره . اینکه آدم تلاش زیادی می کنه تا یه چیزهایی رو بدست بیاره ، غافل از اینکه در عوض بدست آوردن اون چیزها ، چیزهای با ارزش دیگه ای رو از دست می ده . البته این قانون زندگی هست که در قبال بدست آوردن هر چیزی یه چیز دیگه رو از دست می دی . باید ببینیم آرزوها و اهدافی که در پی اونها هستیم ارزش هزینه ای رو که قراره در قبالشون پرداخت کنیم دارن یا نه ؟
دوباره فرصتی دست داد تا بنویسم . نمی دونم یعنی تو این مدت فرصتی نداشتم ؟
معتقدم همیشه برای هر کاری فرصت هست . و حرفهایی از این دست بهانه هست . بهانه ای
برای شروع کردن . اما یه چیزی که هست اینه که تو این مدت هر چند که فرصت داشتم اما
ذهنم یاری نمی داد . وقتی روی یه کاری تمرکز می کنم نمی تونم کار دیگه ای بکنم .
تو این سه ماه گذشته خیلی فشرده درس خوندم و حالا که یک هفته از کنکور می گذره
دوباره ذهنم آزاد و رها هست . و البته وقتم . هر چند که همیشه کارهای زیادی هست
برای انجام دادن . کارهایی که انجامشون رو به بعد از کنکور موکول کرده بودم .
از کنکور بگم . سخت بود . خیلی سخت تر از اونی که فکر می کردم . فکر نکنم قبول
بشم . سوال و کلید آزمون رو از سایت سنجش دانلود کردم . عمومی ها رو بد نزدم .
مخصوصا زبان . اما تخصصی ها نه . تنها عنوانی رو که خوب جواب دادم ، خلاقیت تصویری
بود . نمی دونم ، زیاد به قبول شدن امید ندارم . به هر حال اینم تجربه ای بود .
دیگه تو این مدت چی شد ...؟ آهان ، محسن رفت سربازی . متاسفانه اون طوری که
خودش می خواست نشد . خیلی تلاش کرد که بیافته شیراز . اما الان هم به نظر من بد
نشد . فعلا دوره آموزشی رو افتاده اراک . از نظر آب و هوا فکر کنم بهتر از شیراز باشه
. حداقل اینقدر گرم نیست . خوبیش اینه که محسن چون چند سال بخاطر دانشگاه شهرهای
مختلف بوده به دور بودن از خونواده عادت داره . با این که منم زیاد معتقد نیستم که
سربازی باید اینجوری اجباری باشه ولی خوب اینم یه تجربه هست . مطمئنا بعدا برای
آدم می شه یه خاطره .
شاید اگه همیشه اینجوری فکر کنیم ، کمتر اذیت بشیم . یعنی فکر کنیم همه چیز چه
خوب چه بد می گذره و می شه یه خاطره و خیلی وقتها فقط کافیه یه مدت از یه موضوع
بگذره تا متوجه بشیم اونقدرها هم اهمیت نداشته .