سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سپارنده دانش نزد غیر اهل آن، مانند آویزنده گوهر و مروارید و طلا برگردن خوکان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :17
کل بازدید :137128
تعداد کل یاداشته ها : 134
103/2/30
12:9 ص
موسیقی

زندگی چیدن سیبی است که باید چید و رفت

زندگی تکرار پاییز است که باید دید و رفت

زندگی رودی است جاری ، هر که آمد کوزه ای شادمان پر کرد و مشتی آب نوشید و رفت

قاصدک ، این کولی خانه به دوش روزگار کوچه گردیهای خود را زندگی نامید و رفت


  
  

به نظر من آدمها سه دسته هستن . یه دسته اونهایی که دوست دارن با همه ارتباط برقرار کنن . یه دسته اونهایی که دوست ندارن با کسی رابطه داشته باشن . یه دسته هم اونهایی که دوست دارن با افراد خاصی ارتباط داشته باشن .

من تا حدود زیادی جزو دسته سوم هستم . یعنی هر شخصی رو مناسب دوستی نمی دونم . امروز با یکی حرف می زدم که خلاف نظر من رو داشت . می گفت من برام مهم نیست طرف چه جور آدمی هست و چه ضعف های اخلاقی داره . همین که با من خوب باشه کافیه . به من مربوط نیست که فلان کار بد رو می کنه .

اما من نمی تونم اینطوری باشم . یعنی کافیه که بفهمم فلان کار رو انجام می ده که از نظر من درست نیست دیگه نمی تونم باهاش یه رابطه دوستانه داشته باشم . البته همه آدمها خوبیها و بدیهایی دارن . ولی از بعضی رفتارها نمی شه گذشت . مثلا اگه یه نفر معتاد باشه همین کافیه که من نخوام باهاش دوست باشم . دیگه برام مهم نیست طرف قبلا خوب بوده یا الان هم آدم خوبی هست . اینطوری بگم نمی تونم با یه آدم معتاد صحبت کنم و در طول صحبتم مدام به اینکه اون معتاد هست فکر نکنم . ساده تر بگم نمی تونم به چشم یه آدم عادی بهش نگاه کنم . شاید طرز فکرم درست نباشه ولی همیشه بر هیمن عقیده بودم . ترجیح می دم دوستای کمی داشته باشم یا اصلا دوستی نداشته باشم تا اینکه یه دوست بد داشته باشم . به نظرم اون چیزی که توی دوستی مهم هست کیفیت هست نه کمیت . توی دینمون هم بر همین نکته تاکید شده .


85/9/27::: 7:31 ص
نظر()
  
  

مردد بودم که این مطلب رو بنویسم اما گفتم یه بار هم محافظه کاری رو کنار بذارم و حرفم رو بزنم . می خواستم در مورد انتخابات بنویسم . البته بیشتر در مورد این تبلیغات عجیبی که در مورد این انتخابات می شه . من نمی دونم این همه تبلیغ برای چیه ؟ اگه این جور که می گن مطمئن هستن مردم پرشور تر از همیشه تو انتخابات شرکت می کنن پس این همه تبلیغات برای چیه ؟ یادم نمیاد برای هیچ انتخاباتی این همه تبلیغات شده باشه . راستش من وقتی روی یه موضوعی خیلی تبلیغ بشه ازش زده می شم . حتی بارها شده وقتی توی پیام های بازرگانی یه کالایی زیاد از حد تبلیغ می شه می گم حقش هست هیچ کس این رو نخره تا دفعه دیگه با این همه تبلیغ اعصاب آدم رو خورد نکنن !! آخه خیلی حرص آدم در میاد . تصور کنین بعد از هرگز تلوزیون یه فیلم خوب گذاشته و شما هم با کلی شوق و ذوق نشستین پای فیلم و حسابی رفتین توی حس ، که یه دفعه اون آهنگ مسخره پیام بازرگانی تمام حس شما رو بهم می زنه . بعضی وقتها هم که این تبلیغات اینقدر زیاد می شه که شما به کل شوق و ذوق و حستون رو از دست می دین . شخصا که حتی ده درصد از تبلیغاتی که پخش می شه رو نگاه نمی کنم و فورا کانال رو عوض می کنم .

حالا تبلیغات انتخاباتی هم همین طور شده . آخه شرکت در انتخاباتی که در اثر تبلیغات زیاد باشه چه فایده داره . به نظر من اگه بیست درصد از مردم از روی منطق و عقل و با فکر در انتخابات شرکت کنن خیلی بهتر از اینه که هشتاد درصد مردم از روی تبلیغ زیاد و احساسات توی انتخابات شرکت کنن .

من که توی انتخاباتی که هیچ تاثیری در زندگی من نداره شرکت نمی کنم . خداییش من که تاثیری نمی بینم . هر چی اون قبلی ها کار کردن اینها هم می کنن . الان بیست و یک سال هست ما تو این محله زندگی می کنیم . برای رضای خدا هم که شده اینجا رو هم رفته یک ماه یه آسفالت تمیز و درست حسابی نداشته . آخه آدم دردش رو به کی بگه . اینکه ما بخوایم این کوچه آسفالت باشه توقع زیادیه ؟ خود ما چندین بار نامه نوشتیم و از تمام اهالی امضا گرفتیم و به شهرداری دادیم . اما چه فایده . هر چی من یادم میاد می خوان تو شیراز راه آهن بسازن هنوز که هنوزه یکی از بزرگترین و مهمترین شهرهای ایران قطار نداره . فکر نکنم اصلا به عمر ماها قد بده . خیلی زور داره . توی قرنی که در جهان قطار برقی با اون سرعت می سازن ما هنوز در حسرت یه قطار هستیم .

بهتره حرفم رو تموم کنم تا بیشتر از این اعصابم خودم رو خورد نکردم .  


  
  

فردا و دیروز با هم دست به یکی کردن

دیروز با خاطراتش من را فریب داد

فردا با وعده هایش مرا خواب کرد

وقتی چشم گشودم امروز را از دست داده بودم


  
  

غصه نخور کفش نداری ...

یکی رو دیدم پا نداشت !


  
  

چند روز پیش تلوزیون یه فیلم مستند نشون داد که واقعا تاسف برانگیز بود . آدم باورش نمی شه که توی دنیایی که داره زندگی می کنه یه همچین اتفاق هایی می افته . مثل فیلم های ترسناک هالیوودی می مونه . اینکه شورشی ها توی یه نقطه از آفریقا بچه های یه قبیله رو به گروگان بگیرن و وادارشون کنن که علیه قبیله و خانواده خودشون بجنگن . اینکه یه بچه رو که با دوستش قصد فرار داشته مجبور کنن با چاقو دوست خودش رو بکشه و قطعه قطعه کنه و بعد سرش رو چند بار بندازه هوا و بگیره و اگه این کار رو نکنه یا سر از دستش بیافته اون رو هم تکه تکه می کنن .

 اسم این فیلم مستند "کودکان کمشده" بود . چون اون بچه ها گم شده بودن و یه سری آدم های صلح طلب سعی می کردن اون بچه ها رو که به یه نحوی از دست شورشی ها رهایی یافته بودن، به خانواده هاشون برگردونن . و بدتر از همه اینه که بعضی از خانواده ها دیگه حاضر به پذیرفتن اون بچه ها نبودن . چون اونها خیلی از دوستان و هم قبیله ای های خودشون رو کشته بودن . اون بچه ها در اثر شکنجه های روحی و جسمی وضع بدی داشتن . اغلب کابوس می دیدن . غذاب وجدان داشتن و یا افسرده بودن . هر چند که ظاهر آرومی داشتن اما معلوم بود که سراسر وجودشون رو خشم فرا گرفته .

من اینجور چیزها رو که می بینم احساس شرمندگی می کنم و عذاب وجدان می گیرم . شاید این شرمندگی بخاطر چیزهایی هست که دارم و قدرشون رو نمی دونم  . آدم این انسان ها رو که می بینه می فهمه که چقدر ناشکر هست .

از طرف دیگه با خودم می گم یعنی نمی شه برای این آدم ها کاری کرد . چرا باید مردم این قاره همیشه اینقدر تحت ظلم و ستم قرار بگیرن . هر چند که من نه مسئول بدبختی اونها هستم و نه بر عهده من هست که براشون کاری انجام بدم . ولی برام عجیبه چطور آدم هایی که مسئولن و می تونن کاری بکنن ، کاری انجام نمی دن . چرا دنیا اینقدر بی قانون شده که یه سری شورشی بتونن این کار ها رو بکنن . اونم بدون هیچ مانعی . پس سازمان ملل چی کار می کنه ؟ مگه وظیفه سازمان ملل و سایر سازمان هایی که ادعای طرفداری از حقوق بشر رو می کنن این نیست که اجازه این همچین رفتارهایی رو بر علیه انسان ندن ؟ شاید هم کاری نمی شه کرد یا باید اصولا یه همچین چیزهایی هم تو جهان وجود داشته باشه .

اینجور موقع هاست که آدم به یاد اون منجی می افته که می تونه با اومدنش تمام این زشتی ها رو از بین ببره .

من از خودم می پرسم مرز بی عدالتی و ظلم باید تا کجا ادامه پیدا کنه که اون بیاد ؟ و بعد فکر می کنم که اون موقع دنیا چقدر زشت و غیرقابل تحمل می شه . و اینکه آیا اون موقع ما هستیم یا نه ؟ اگه هستیم جزء کدوم دسته هستیم . همراه منجنی در سپاه صلح بر علیه بدی ها می جنگیم یا در مقابل اون هستیم ؟ یا شاید هم جزء هیچ کدوم نباشیم . شاید جزء اون دسته ای باشیم که مثل همیشه در خواب هستن و در رقم زدن سرنوشت جهان هیچ تاثیری ندارن ؟


  
  

گاهی وقتها آدم احساس می کنه فراموش شده . اونم توسط آدم هایی که دوستشون داره یا براش مهم هستن . مثل الان من . احساس می کنم فراموش شدم . منتظرم . منتظر یه سلام خشک و خالی . تا حداقل مطمئن بشم که فراموشم نکردن . این نوع انتظار خیلی بده . امیدوارم هر چه زودتر این انتظار به سر بیاد . هر چند من از دوستانم دلخور نمی شم و می ذارم به پای گرفتاری .


  
  

چهارشنبه هفته پیش روز کتاب و کتاب خوانی بود و کلا این هفته ، هفته کتاب خوانی هست و توی تلوزیون زیاد در این مورد صحبت می شه . من خودم که شخصا خیلی به مطاله علاقه دارم . البته باید اعتراف کنم که خیلی کتاب نمی خونم . ماهی یکی دو تا مجله می خریم و می خونیم . اما زیاد کتاب جدید نمی خریم . اگه هم کتاب بخونم معمولا از کتاب های توی کتابخونه هست که هر چند مدت یکبار هوس می کنم بخونمشون . معمولا هم این مطالعه بر حسب نیاز انجام می گیره .

اما واقعا خوندن کتاب خیلی مفیده . یکی از خصوصیاتی که داره اینه که دامنه لغات آدم رو افزایش می ده و این بخصوص برای کسانی که می خوان بنویسن می تونه خیلی مفید باشه . من یه موقعی خیلی کتاب می خوندم . موقعی که دوره راهنمایی و دبیرستان بودم . البته بیشتر رمان می خوندم . کلاس سوم راهنمایی که بودم حدود ده تا رمان خوندم . همه اون رمان ها رو هم از دوستم سپیده می گرفتم . همشون  هم رمان های عشقی بودن . اون موقع برامون جالب بود . اما بعدش که تعدا زیادی از این جور رمان ها رو خوندم دیدم همشون مثل هم هستن و هیچ چیز خاصی ندارن . این بود که دیگه علاقه چندانی به این جور رمان ها نداشتم و از اول دبیرستان با وسواس بیشتری کتاب هایی رو که می خواستم بخونم انتخاب می کردم .

حالا دیگه هر کتابی رو که می خوام بخونم اول به اسم نویسنده اش توجه می کنم و این که چه کسی کتاب رو نوشته خیلی برام مهمه . البته سعی می کنم کتاب های نویسنده های مختلف رو بخونم . چون هر نویسنده ای برای خودش یه سبک خاص داره . هر چند که سبک برخی رو بیشتر ترجیح می دم .

 هه ، امروز سنت شکنی کردم و یه کمی به روز بودم و طبق رویدادهای روز مطلب نوشتم . معمولا مدت زیادی از یه موضوع می گذره و بعد یادم می افته که در موردش یه چیزی بنویسم . سعی می کنم علاوه بر مطالب شخصی کمی هم در مورد موضوعات روز مطلب بنویسم . البته خیلی نباید امیدوار بود که این کار رو انجام بدم . ولی سعی می کنم خودم رو مقید به انجام این کار بکنم تا حداقل یه کم این وبلاگ منظم تر بشه .  


85/8/29::: 8:25 ع
نظر()
  
  

یه موقع اینقدر آدم بیکار می شه که حوصله اش سر می ره یه موقع هم اینقدر کار می ریزه سرش که نمی دونه کدومش رو انجام بده . ولی باید برنامه ریزی کرد و کارها رو اولویت بندی کرد تا هر کاری به موقع خودش تموم بشه .

این هفته اولین مشتری رو برای دوختن لباس پیدا کردم (عجب جمله ای !!) . البته منظورم مشتری غریبه هست . وگرنه قبلا برای چند تا اطرافیان خودمون لباس دوخته بودم . ولی این دفعه فرق می کنه . مخصوصا من که دوست دارم همین کار خیاطی رو ادامه بدم باید سعی کنم که خودم رو ثابت کنم و اعتماد مشتری رو جلب کنم .


  
  

امسال سالی هست که من دارم عاشق اون چیزهایی می شم که قبلا ازشون متنفرم بودم . البته تو زمینه غذا . قبلا از موز بدم میومد اما الان خیلی دوست دارم . البته اون تنفر من از موز به خاطر حساسیتی بود که نسبت به موز داشتم و با خوردن موز و یا حتی شنیدن بوی موز حالم بد می شد . اما چند ماهی هست که این حساسیت از بین رفته . از بچگی از خوراکی های خیلی شیرین بدم میومد . مثل عسل . اما باز هم چند ماهی هست که به خوردن عسل تمایل پیدا کردم . خوراکی بعدی بادام زمینی هست که دیگه بیشتر از اون دو تای قبلی ازش بدم میومد اما حالا بیشتر از هر چیز دیگه دوسش دارم . امیدوارم این روند ادامه داشته باشه و من به غذاهایی که ازشون بدم میاد تمایل پیدا کنم .  


  
  
<   <<   6   7   8   9   10      >