سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکمت را هرجا که باشد بگیر که حکمت در سینه منافق بالا و پایین می رود تا از آن بیرون آید و در سینه مؤمن کنار همراهانش جای گیرد. [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :132
بازدید دیروز :7
کل بازدید :139030
تعداد کل یاداشته ها : 134
103/9/3
2:55 ع
موسیقی

جدی من نمی دونم چرا هر از چند گاهی این وبلاگ رو می ذارم به امون خدا و می رم و دیگه پیدام نمی شه . این جور موقع ها به نظر خودم نه تنها این وبلاگ بلکه زندگیم تعطیل می شه . اصلا این روزها رو نباید جزء زندگیم حساب کنم . نه اینکه واقعا تعطیل باشه و هیچ کاری نکنم . نه . ولی کلا احساس بدی دارم . احساس بیهودگی . احساس پوچی . احساس اینکه همه چیز الکی و بی خودی هست و  طبیعیه که آدم وقتی یه همچین احساساتی داشته باشه نتونه کار زیادی بکنه .

تو این روزها که باید فکر کنم براش یه اسمی پیدا کنم من بیشتر از هر وقت دیگه ای به همه چیز می خندم . درواقع یه خنده تحقیر آمیز . مثل وقتی یه چیزی به نظر آدم خرد و ناچیز و مسخره به نظر می رسه و آدم یه پوزخندی می زنه .

من به خودم به کارهام به دیگرون به همه چیز می خندم و جملاتی نظیر "خوب که چی؟" "اصلا این ها چه فایده ای داره؟" "اصلا مهم نیست" رو زیاد به کار می برم و به مرگ هم زیاد فکر می کنم . یه بار دیگه می گم چقدر خوبه که ما می میریم !!!

من تو این روزها به طرز وحشتناکی نسبت به همه چیز بی خیال می شم . بی خیال و خونسرد . کلا که آدم خونسردی هستم ، ولی این جور موقع ها بی خیالی هم به خونسردی اضافه می شه و دیگه بیشتر به یه مرده متحرک می مونم . والله . فقط یه سری کارها رو از سر اجبار یا عادت انجام می دم .

البته من هنوزم همونطوری هستم و به حالت عادی برنگشتم ولی نمی دونم چی باعث شد که بیام و بنویسم . خوب ... شاید هم بدونم !!!

یه چیزی رو فهمیدم . شاید این حالاتی که من هر از چند گاهی پیدا می کنم یه افسردگی دوره ای باشه . بعید هم نیست . هر چی که هست معمولا خودش خودبه خود برطرف می شه . به طوری که من بعدش حتی یادم نمیاد چه نوع احساسی داشتم . مثل وقتی که سردرد داری و این سردرد عذابت می ده و از کار و زندگی میندازتت ولی وقتی خوب می شی دیگه نمی تونی حتی برای یک ثانیه هم اون درد رو بیاد بیاری . انگار که هیچ وقت حسش نکردی .


...