خوب حالا می خوام همون جریان مربوط به کرمها رو که تو یادداشت قبلی بهش اشاره کردم ، تعریف کنم :
من کلا علاقه زیادی به حیوانات دارم و خیلی هم روی حیوانات حساس هستم . یادمه قدیم ها وقتی بارون می اومد کرم های خاکی از باغچه بیرون می اومدن و روزهای بارونی می تونستی خیلی از این کرم ها رو توی حیاط ببینی . من خیلی از این کرم ها خوشم می اومد و با اون ها بازی می کردم . نه تنها بازی بلکه نقش یه دکتر یا پرستار رو هم براشون بازی می کردم .
مثلا یادمه یه بار یکی از کرم ها رو که به نظرم زخمی میومد بردم توی انباری . بعد رفتم از تو یخچال یه سرنگ مصرف نشده برداشتم و با آبقوره پرش کردم و مثل کسی که خیلی به این کار وارده حتی کار هواگیری رو انجام دادم و بعد به اون کرم بیچاره آبغوره تزریق کردم !!! بعد هم با یه نوار پارچه ای سفید اون کرم رو باندپیچی کردم !! وای هر وقت این جریان یادم میاد هم دلم می خواد بخندم و هم دلم می خواد گریه کنم . آخه من خیلی روی حیوانات حساس هستم . باورم نمی شه یه همچین بلایی سر اون کرم آوردم . البته اون موقع اصلا قصدم آزار اون کرم نبود و به خیال خودم داشتم بهش کمک می کردم .
واقعا چه کارهای عجیب و غریبی که توی بچگی نمی کردیم . پایه من هم توی این کارها احسان بود . دو تا بچه با فکرهای عجیب و غریب و تخیل بالا که پای هم بیافتن چه کارهایی که نمی کنن . البته من اصلا تو دوران کودکیم بچه شری نبودم . اهل اذیت های پرسر و صدا نبودم . اما تو خلوت خودم و دور از چشم دیگرون یه کارهایی مثل همین جریانی که تعریف کردم ، انجام می دادم . یادش بخیر . چه دورانی بود . اما دیگه هیچ چیز مثل گذشته نیست .
حتی کرم ها هم دیگه موقع بارون از زیر خاک بیرون نمیان ... !!!