تو ماه رمضون من سه روز مهمون خاله معصومه بودم . من راستش بین تمام خاله ها و اقوام با خونواده خاله معصومه راحت تر هستم . شاید بخاطر اینه که بیشتر از بقیه باهاشون ارتباط داریم و همدیگر رو بیشتر می شناسیم و خوب سال های زیادی هم هست که خونه هامون نزدیک به هم هست . الان هم که خونه هامون یه خیابون بیشتر با هم فاصله نداره . البته روز آخری که خونه خاله بودم ، خاله هممون رو افطاری دعوت کرد و بنابراین عصر مامان و بابا و محسن و احسان هم اومدن اونجا . آخر شب هم همگی با هم برگشتیم خونه .
تو اون سه روز یکی از سرگرمی های من و رویا و شبنم بازی با توله گربه ی کوچیکی بود که مدتی هست به خونشون اومده . معلوم نیست از کجا ولی به نظر می رسه یه گربه دستی و اهلی بوده . چون اصلا از آدم ها نمی ترسه و برعکس هر کس رو که می بینه سریع می ره به طرفش و خودش رو لوس می کنه . ولی واقعا گربه ی ناز و قشنگی هست . من که خیلی دوستش داشتم . خیلی هم دلم براش می سوخت . چون تا وارد حیاط می شدیم می اومد طرفمون و می خواست که باهاش بازی کنیم و یه جور خاصی به آدم نگاه می کرد که آدم دلش می سوخت . خیلی هم قشنگ میو میو می کرد . من واقعا زود به حیوانات وابسته می شم . هنوز هم خیلی وقتها به یاد اون گربه می افتم و نگاهها و صداش رو تو ذهنم میارم و البته هر وقت رویا یا شبنم رو می بینم سراغش رو می گیرم !!!