بعضی وقتها دلم برای شیطون بیچاره می سوزه . واقعا اگه موجودی به اسم شیطون نبود ما آدم ها می خواستیم گناهانمون رو گردن کی بندازیم ؟
من وقتی فکر می کنم می بینم تو زندگیم چه قدر زیاد بودن لحظاتی که درونم به من می گفت یه کاری بکنم و خودم هم می دونستم که باید اون کار رو بکنم ولی در عمل کار دیگه ای رو انجام می دادم . عجیبه . چرا وقتی می دونیم کار درست چیه کار اشتباه رو انجام می دیم یا اصلا کاری انجام نمی دیم ؟ این اتفاق هر روز می افته . مثلا تو اتوبوس می بینی که یه پیرزن سوار شده و تو می دونی که کار درست اینه که بلند شی و جات رو به اون بدی و می دونی و تجربه کردی که با این کار چه احساس خوبی بهت دست می ده ولی خیلی وقتها هم این کار رو نمی کنی و تو ذهنت بهانه های مختلف میاری . نه من نمی خوام این بهانه ها رو به گردن شیطون بندازم و بگم اونه که آدم رو از انجام کار خوب باز می داره . چون اگه اینطور باشه که هیچ انسانی در قبال رفتار نادرست خودش مسئول نیست و همه تقصیرها به گردن شیطونه . به نظر من علت اینه که ما بعضی وقتها همه چیز رو فراموش می کنیم و یه جوری لجبازی می کنیم . با خودمون ، با ایمانمون و شاید خدای نکرده حتی با خدا هم لجبازی می کنیم . انگار عمدا می خوایم بد باشیم . حتی این جور مواقع خیلی اتفاق می افته که با خودمون می گیم که اصلا نمی خوام ثواب کنم . مگه زوره ؟ یا خودمون رو به اون طرف می زنیم و انگار می کنیم که اصلا هیچ اتفاقی نیافتاده . اما ته دلمون هیچ وقت راضی نمی شیم و خودمون هم می دونیم که داریم اشتباه می کنیم .
یکی از دوستان در قسمت نظرات مربوط به یادداشت قبلی سوال کرده بود که آیا انتقام هم لذت داره ؟ در جواب به این سوال می خوام بگم که بله . انتقام هم لذت داره . اصولا هر گناهی لذت خاص خودش رو داره . البته یه لذت کاذب . یکی از دلایلی هم که انسان ها مرتکب گناه می شن همین لذت هست . ولو که دروغی و کاذب باشه .
وقتی به دنیای بچه ها و دنیای خودمون فکر می کنم می بینم چقدر متفاوت هست . بچه ها همیشه احساساتشون رو هست و احساساتشون رو مخفی نمی کنن . اگه از کسی خوششون بیاد خیلی صادقانه بیان می کنن . غرور و ریا به هیچ عنوان در رفتارشون وجود نداره . در واقع اونها جلوی شما همون طوری رفتار می کنن که پشت سرتون .
اما بر عکس توی دنیای بزرگترها اثری از این صداقت رو نمی تونیم ببینیم . توی دنیای بزرگترها آدم ها وقتی کنار هم هستن خیلی کم اتفاق می افته احساساتشون رو نسبت به هم بیان کنن و نظرشون در مورد همدیگه رو بیشتر پشت سر هم بیان می کنن . کمتر اتفاق می افته وقتی کنار یه نفر هستن ، تو چشماش نگاه نگاه کنن و بهش بگن خیلی خوبه ، یا مثلا فلان خصوصیت خوب رو داره و یا حتی عیب و ایراداشو بهش بگن .
هر چند بزرگترهایی هم هستن که این صداقت رو دارن اما حتی صداقت اونها هم نمی تونه به پای صداقت یه بچه برسه . شاید دلیلش اینه که اصولا بچه ها دروغ رو نمی شناسن و نمی دونن غرور چیه . واقعا ما چطور یاد می گیریم دروغ بگیم ؟ و یا مغرور باشیم ؟ و یا ... کلا ما چطور یاد می گیریم که بد باشیم ؟
میزان کارایی شما هر چه باشد ، توانایی های بالقوه شما بیشتر از آن است که تاکنون به فعل درآمده است . (جمیز تی . مک کی)
وقتی به خودم توجه می کنم می بینم همیشه کارهای سخت رو آسون و کارهای آسون رو سخت گرفتم . کلا من همیشه برعکس رفتار می کنم . مثل اینکه تو یه دنیای وارونه زندگی می کنم
چقدر بده یه سری کارها برای آدم عادت بشه . چون در این صورت آدم احساس می کنه دیگه اون فایده ای رو که قبلا داشته ، نداره . الان بیشتر منظورم تکالیف دینی هست . مثل نماز . خیلی بده که آدم نماز رو از سر عادت بخونه . واقعا چیکار می شه کرد تا نماز خوندن برامون عادت نشه ؟