سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدترینِ برادران، کسی است که برایش به رنج افتند. [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :2
کل بازدید :136862
تعداد کل یاداشته ها : 134
103/2/4
9:1 ص
موسیقی

این تیتر رو روزنامه جام جم به مناسبت درگذشت "رسول ملاقلی پور" زده بود . تیتر قشنگی بود . به خاطر همین هم برای این یادداشت انتخابش کردم . وقتی خبر فوت آقای ملاقلی پور رو شنیدم اصلا باورم نمی شد . من زیاد ایشون رو نمی شناختم و شناخت من بیشتر به مصاحبه چند ماه پیش ایشون  توی برنامه مردم ایران سلام برمی گرده . ولی به هر حال من برای هنرمندان احترام خاصی قائلم . مخصوصا اینکه این طور که فهمیدم یه کارگردان صاحب سبک بودن و کارهاشون متفاوت بوده .

 اون موقع بیشتر در مورد فیلم "میم مثل مادر" صحبت می کردن . متاسفانه با اینکه خیلی دوست داشتم این فیلم رو ببینم هنور موفق به دیدنش نشدم . تو اون مصاحبه پسربچه ای که توی فیلم میم مثل مادر بازی می کرد هم کنار آقای ملاقلی پور نشسته بود و با شوق و ذوق و عشقی کودکانه به حرفهای آقای ملاقلی پور گوش می کرد . با خودم گفتم طفلک این پسر هم باید حالا خیلی از شنیدن این خبر ناراحت شده باشه . چون معلوم بود خیلی آقای ملاقلی پور رو دوست داره .

حالا که فکرش رو می کنم می بینم امسال چه سال بدی برای هنرمندان بود . آخه خیلی ها رو از دست دادیم . بابک بیات ، ناصر عبداللهی و ... و این آخری هم که آقای ملاقلی پور . خدا رحمتشون کنه . زندگی هست دیگه . به دنبال هر زندگی هم مرگی . هیچ راه گریزی هم نیست .


85/12/17::: 8:41 ص
نظر()
  
  

کمتر کسی هست که تو دوران بچگیش کارتون ندیده باشه و با شخصیت های کارتونی مختلف آشنا نباشه . در واقع یه بخشی از خاطرات کودکی ما رو همین کارتون ها تشکیل می دن . منم از این قاعده مستثنی نبودم . مخصوصا که من کلا تلوزیون زیاد نگاه می کردم و همین الانش هم زیاد پای تلوزیون می شینم .

 وقتی فکر می کنم ، کارتون های زیادی رو به خاطر میارم که دیدم اما همیشه یه کارتون و یه شخصیت هست که زودتر از بقیه به ذهنم میاد . اونم شخصیت "جودی" توی کارتون "بابالنگ دراز" هست . بعضی وقتها هم "جودی" تنها شخصیتی هست که به ذهنم میاد . چون برای من جودی چیزی بیش از یه شخصیت کارتونی هست . من با جودی زندگی کردم و می کنم . هر وقت این کارتون پخش می شد من با تمام هوش و حواسم پای تلوزیون می نشستم . با خوشحالی اون خوشحال و با ناراحتیش ناراحت می شدم . دیدن چهره غمگین جودی از معدود چهره هایی هست که من با دیدنش بی اختیار اشک تو چشمام جمع می شه . هر بار که این کارتون از تلوزیون پخش می شه من با شوق و ذوق بیشتری نسبت به قبل نگاهش می کنم . هیچ وقت برام تکراری نمی شه . همیشه برای من یه چیز جدید داره . احساس نزدیکی عجیبی با جودی می کنم . هر چند که نوع و شرایط زندگی من و اون با هم خیلی فرق می کنه . اما نکات مشترک زیادی داریم . یکی از این نکات مشترک همون "بابالنگ دراز" ماجراست . بابا لنگ درازی که از یه زمانی به بعد همیشه در کنار جودی هست . از اون حمایت می کنه . در واقع یکی از انگیزه های جودی برای موفقیت هست . از یه جایی به بعد هم کاملا با جودی هست با هم گردش می رن با هم صحبت می کنن ولی جودی اونو نمی شناسه . این قسمت داستان هم خنده دار و هم گریه دار هست . انگار می خواد به آدم بگه خیلی وقتها اون چیزی که دنبالش می گردی و منتظر هستی که ببینیش درست روبه روت هست اما تو نمی تونی اون رو بشناسی . آخر داستان خیلی خوب تموم می شه و بالاخره انتظار جودی به پایان می رسه . نمی دونم آخر داستان من چی می شه ؟ اما امیدوارم به خوبی پایان داستان جودی باشه !!!

 


85/12/15::: 7:53 ص
نظر()
  
  

من نمی دونم چرا هر چی نقاشی می کشم آقای سجادی (استاد نقاشی) فکر می کنه از رو کشیدم ؟ من چیکار کنم که چیزی که می کشم خیلی شبیه به طرح اصلی هست ؟ اصلا این چه کاریه که من بذارم رو . خودم رو که نمی خوام گول بزنم . این رو به آقای سجادی هم گفتم . البته من که از خودم شک نیستم ولی آدم خوشش نمیاد کسی بهش شک داشته باشه . این یعنی تو تقلب کردی . یا تواناییت در این حد نیست . یا شاید هم بهت نمیاد اینقدر خوب بکشی و ...

البته می شه به این شک یه جور دیگه هم نگاه کرد . می تونم این رو به عنوان یه تعریف هم تلقی کنم . یعنی اینقدر کارم خوب بوده که به نظر می رسه از رو کشیدم .

 


  
  

ضرب المثل ((بشکنه این دست که نمک نداره)) فکر کنم یکی از مصداق های واقعیش من باشم . من هزار تا کار خوب هم که بکنم دیده نمی شه ولی فقط کافیه یه کار نادرست بکنم . این یه کار نادرست روی تمام کارهای درستم خط بطلان می کشه . نمی دونم چرا این جوریه . چرا نکات منفی شخصیت من بیشتر از خوبی هام تو چشم میاد . مثلا ده بار پیراهن طرف رو اتو می کنی . کسی ازت تشکر نمی کنه . اما یه بار یادت می ره یا نتونستی این کار رو بکنی . یه جوری برخورد می کنن که انگار همیشه همین طوری بوده . اونم جلوی دیگرون . همین برخوردها هست که باعث سو استفاده دیگرون می شه . 

 


  
  

هروقت اینطور به نظر برسد که چیزی را از کف داده ایم،

 تنها به این علت است که دیگر برایمان سودمند یا موهبتی بی نظیر نبوده است.


  
  

واقعا این شهرام جزایری هم نابغه ای بوده . چطور یه ملت رو فریب داد و دررفت . خیلی زرنگ و باهوش بوده . فقط حیف که تو راه نادرست از هوشش استفاده کرد . وگرنه می تونست آدم خیلی خیلی موفقی باشه . همین امروز تو روزنامه خوندم که طرف اون مدتی که تو زندان بوده یه شرکت جدید ثبت کرده و عضو هیات مدیره یه شرکت دیگه هم شده . خیلی جالبه . مثل فیلم ها می مونه . فرارش ، این کارهاش تو زندان . می تونه یه سوژه خیلی خوب برای یه فیلم پلیسی باشه !!

اون طوری که تو روزنامه خوندم تا قبل از فرارش ممنوع الخروج هم نشده بوده . باعث تاسفه . چطور یه نفر با این پرونده سنگین ممنوع الخروج نشده بوده . این حکم هایی هم که براش صادر شده دیگه چه فایده ای داره . نوش دارو بعد از مرگ سهراب ؟؟!!!


  
  

 

1-  دروغ گفتن ،2 - وعده دروغ ، 3- قسم دروغ ، 4- شهادت ناحق ،

5- خبری را ندانسته گفتن ، 6  - تحریف مسائل دینی ، 7- حکم ناحق ، 8- لعنت کردن مردم ،

9- طعنه زدن ، 10- عیب جویی از دیگران ، 11- دل شکستن ، 12- سرزنش بیجا ،

13- امر به منکر ، 14- نهی از معروف ، 15- رنجاندن مومن ، 16- بدخلقی کردن ،

17- تصدیق کفر وشرک ، 18- غیبت کردن ، 19- مسخره کردن ، 20- شایعه پراکنی ،

21- به نام بد صدا زدن  ، 22- تملق و چاپلوسی ، 23- با مکر و حیله سخن گفتن ، 24-  مزاح زیاد ،

25- تهمت زدن ،  26- زخم زبان زدن ، 27- آبروریزی ،  28- تقلید صدای کسی راکردن ،

29- کبر در گفتار ، 30- بدعت در دین ،  31- اظهار بخل و حسد ،  32- بدزبانی در معاشرت ،

33- خشونت در گفتار ،  34- فحش وناسزا گفتن  ،  35- سخن چینی کردن  ،  36- نا امید کردن ،

37- شوخی با نامحرم کردن ،  38- ریا در گفتار ،  39- فریاد زدن بیجا ،  40- فاش کردن اسرار مردم.


85/12/10::: 8:13 ص
نظر()
  
  

هرگز خنده را از یاد مبر و غرور نباید مانع گریستن تو شود

با خندیدن و گریستن است که زندگی معنای کامل می یابد.


  
  

یه ربع ساعتی می شه که از کوهپیمایی برگشتم . مربی باشگاه با درخواست بچه ها دو هفته ای هست که برنامه کوهپیمایی رو برگزار می کنه . هفته پیش من نرفتم . ولی تصمیم گرفتم از این به بعد اگه کاری نداشتم حتما برم . آخه خیلی خوش گذشت . با اینکه هوا ابری بود و بارون پراکنده ای هم می بارید ولی خیلی خوش گذشت . اون بالا تو اون سکوت با اون منظره زیبایی که از شهر روبه رومون بود عجب حس و حال خوبی داشت . هوا تمیز و خنک . شهر چقدر از اون بالا زیباتر بود . همه جا رو می شد دید . حافظیه ، باغ جهان نما ، باغ ملی و ... . بی خود نیست اسم اونجا رو گذاشتن گهواره دید . کل شیراز زیر پای آدم هست . اونهایی که شیراز اومدن حتما اسم کوهپایه و گهواره دید رو شنیدن . نزدیک دروازه قرآن هست . یه پارک هست که تو پایه یه کوه ساخته شده به همین دلیل بهش می گن پارک کوهپایه . از پارک تا قله کوه یا همون گهواره دید پله های سنگی درست کردن که به راحتی می شه رفت بالای کوه . درواقع پله نوردی بود تا کوهنوردی . اون بالا نزدیک گهواره دید معمولا صبح های جمعه دعای ندبه برگزار می شه و آش سبزی شیرازی هم می دن آخه اونجا آرامگاه تعدادی از شهدای گمنام هم قرار داره . البته امروز نه دعا بود و نه آش سبزی دادن . خلاصه جای خوبی هست . معمولا هم شلوغ  می شه .

خوب ، این کوهنوردی هم باعث یه تجدید روحیه شد تا ان شاءالله یه هفته خوب رو شروع کنیم . 


  
  

امروز بیست و دو سالم تموم شد و رفتم توی بیست و سه سالگی . تو این یک سال خیلی تغییر کردم . خوشبختانه همه این تغییرات ، مثبت بوده و به نظر خودم که از خیلی جهات بهتر شدم . البته باید بگم من این تغییراتی رو که توی این یکی دو ساله داشتم مدیون یه نفر هستم . یه نفر که خودش نمی دونه ، ولی خیلی روی من تاثیر گذاشته . راستش برای من شده یه هدف . یه هدف که شاید خیی دست نیافتنی باشه . شاید فقط یک خیال باشه . اما هدفی هست که من فکر می کنم باید برای رسیدن بهش خیلی تغییر کنم و خودم رو بالا بکشم . حتی اگر این فکر فقط یک خیال واهی باشه مهم نیست . همین که باعث این تغییرات خوب در من شده خودش خیلی ارزش داره .

 

هه ، می خواستم در مورد روز تولدم حرف بزنم ولی ببین چی نوشتم . عیب نداره حالا می نویسم . آره ، امروز روز تولدم هست . من امسال دو تا هدیه تولد گرفتم . هدیه اول رو مامان به من داد که یه شمایل طلا هست . هدیه دوم هم یه عطر بود از طرف دوستم زهرا که پنجشنبه عصر که اومده بود خونمون به من داد . نمی تونم بگم از هدیه گرفتن بدم میاد ولی بیشتر برام مهمه که روز تولدم رو یادشون بوده . و راستش اگه اونهایی که توقع دارم بهم تبریک بگن ، این کار رو نکنن ناراحت می شم .

 

الان که دارم این مطلب رو می نویسم ساعت 6:59 عصر روز یکشنبه هست . اما من فردا این مطلب رو روی وبلاگ می ذارم . یعنی در واقع همه مطالبی رو که می نویسم اینطوری هستن . برای چی اینو گفتم ؟ برای اینکه می خوام بگم معمولا آدم روز تولدش خوشحاله ولی من نمی دونم فردا خوشحال خواهم بود یا نه ؟ اگه حال و روزم مثل امروز و کلا این چند روزه باشه که اصلا خوب نیست . همین الان هم خیلی ناراحتم . اینقدر که اشک تو چشمام جمع شده و بغض کردم . نمی دونم چرا ... نه می دونم ... دلم می خواد گریه کنم ... دیگه نمی تونم بنویسم


  
  
<   <<   6   7   8   9   10      >